یادم آید آن رویای شیرین را
روز پیوستن جان به جان شیرین را
روز آغاز عشق و بوسه های پنهانی
روز رقص و آواز و قصه های جاودانی
شب همان شب بود و دل همان دل
ولی افسوس...
سجاد محمودی فر
فصل سرما چو نرگس آمدی
شب یلدا با فال حافظ آمدی
فصل انگور با جام می آمدی
با عشق و عشوه و ناز آمدی
وقت سفر با دست پر آمدی
با دل شیرین و خوش آمدی
سجاد محمودی فر
ای دل، ز چه در دامِ غمها شدهای؟
غافل ز حقیقت، به هوسها شدهای؟
او مهر فرو ریخت ز آغاز جهان
تو دور ز آن سرچشمهٔ معنا شدهای
هر ذره ز انوار ازل جلوهگر است
تو در پی نقش و نگار خطاها شدهای
او ودود است و به لطفش همه پیدا
تو گمشده در سایهٔ اشیا شدهای
بگذر ز جهان، رو سوی یکتای وجود
کز نور حقیقت تو هویدا شدهای
سوگند که او محب جان تو بُوَد
در عشق، فنا شو که تو والا شدهای
پایان ره عشق وصال است به او
گر صادق و پاکی، تو مسیحا شدهای
آدم ز ازل گمشدهٔ کوی حق است
تو نیز به دنبال همان پا شدهای
امین افواجی
دلا دلبر، چرا دل غم گرفته،
دلا ،دلبر چرا ماتم گرفته ،
به جانم تش نزن ، دلبر تو خوبی ، ، به قلبم خش نزن ، دلبر تو خوبی،
دلا، دلبر شکارت را گرفتی؟
،عزیز شب تارت را گرفتی،؟
تو انگاری، شکار تازه داری . میان همهمه، آوازه داری ،
دلا دلبر شکارت چاره ، دارد ؟
گناهی اخر ان ، بیچاره دارد،؟
تو با من ، بی وفا بودی، تو دانی،؟
تو باصد دلربا بودی ، تو دانی،
مرا بیچاره کردی ، وای بر من،
دل آواره کردی ، وای بر من ،
تو ناقوسی ،، ولی ناقوس مرگی ،
تو قانونی ولی ، ، قانون جنگی،
تو بردی باشه، استاد دورنگی،
فرح توانا مهربانی
فرا رسد آن لحظه که دل از جهان برآیم
چون نورِ صبح صادق به عرشِ جان برآیم
در ساحتِ قدسِ او، رقصان شوم ز هستی
تا در فروغِ رویش ز خاکدان برآیم
چون نغمهای ز دلبر، پیچد به جانم آتش
در بزمِ لامکانش، سرمست و شاد پایم
غرقم به بحرِ عشقت، فارغ ز هر دو عالم
از خود گسستهام من، تا بر لقا رَوایم
بر باد اگر دهم جان، در کوی یار شاید
کز شعلهی وصالش، خاکسترم فزایم
دور از حریم هستی، در بارگاه وحدت
چون ذرهای ز انوار، در نورِ او بمانم
امین افواجی