در این شبِ بی‌سحر، ای ماهِ بی‌قرار

در این شبِ بی‌سحر، ای ماهِ بی‌قرار
با من بمان که خسته‌ام از این غبار و بار

چشمت چراغِ خانه‌ی ویرانِ قلبِ من
دستی بکش بر این شبِ اندوهِ بی‌کنار

رفتی و باز پنجره‌ای بی‌نسیم ماند
رفتی و ماند حسرتِ یک شعرِ نیمه‌کار


دیگر چه جای شکوه ز پاییز و برگ‌ها؟
وقتی که رفتنت شده تکرار، بی‌شمار

اما هنوز، در دلِ من شعله‌ای بلند
از روشنیِ نامِ تو، ای عشق، ماندگار

علی مجلسی

دل، جام می‌طلبد ز میخانه‌ی امید

دل، جام می‌طلبد ز میخانه‌ی امید
خسته، قیام کرده به فریادِ ناپدید

عشق از نظر که بگذرد، پیدا شود چو ماه
پنهان میان سایه و روشن، هزار راه

مانا، بهارِ جان ز ره خواهد رسید
بر شیپورِ روح و امید خواهد دمید

آوازِ عشق در دلِ شب می‌زند طنین
ساجد، میانِ آینه، گم کرده هر یقین

ساحل، در آغوشِ غمِ موج، بی‌قرار
دریا، سرودِ آبیِ رؤیا، هزار بار

سیاه، آسمان و سفید، نغمه‌ی قمر
نگارا، در دلِ شب، از عشق مگو گذر

وقتِ نمازِ عشق است، در کوچه‌های نور
هر کس به عمقِ شب نگردد، بمانَد دور

بر کنجِ دل، حدیثِ جنون را رقم بزن
چون موجِ بی‌قرار، به دریا قسم بزن!


ساجد فرهنگی

در میان همه مرغان هوا

در میان همه مرغان هوا
دورتر از آن همه مرغ
مرغ دوریست که نزدیک همه میخواند
خیره بودم به عبور رود آن آبادی
ماهی قرمز عیدی که گذشت در میانش به شنا
چو مرا دید چو مرغان هوا پر میزد
من دلم مستعد ماهی بود که در آن سهراب گفت :
ظهر دم کرده ی تابستان بود
اما چایی مادر شده دم من دلم چایی خواست

به گمانم همه لبخند خدا همره چایی بود

مرتضی دوره گرد

آن وصــل بـی مهـر وفـا آخـرش وداع بــود

آن وصــل بـی مهـر وفـا آخـرش وداع بــود
آن نثـر آخــرش قیـد در قصـه جفـــا بــود
حسـر گـران خـدا را چـه امیـدی کـه دیـدی
معشـوق بی حیـا را مجنون عشق گنـاه بـود
این قصه از بدر آغاز اخرش دستی رها دیدی
سـوختـه بـر دل جـگر خـونی صـد صدا بـود
امجنون رنگ دیـن ایمـان باخته را چه دیدی
تـرک جهانش رفته بـود به هر امیدی که بود

وصـل اگــرش وصـالـی داشت شـب نشینی
اقبـال سیـاهش بیـن صـد پیکر گنــاه بــود

سیدعلی کریمی