خانه ام با مقدمت گل خانه شد آراد من
جان به شمع روی تو پروانه شد آراد من
در زمستان آمدی ای نو بهار عشق من
مهر گرمت داخل کاشانه شد آراد من
آمدی چشم انتظاری رفت و شادیها رسید
پر زمی در دستها پیمانه شد آراد من
در گلستان دلم زیبا شکفتی ناز من
جان زشادی پر زد و جانانه شد آراد من
دومین سال تولد ، بهر تو فرخنده باد
باتوشادی های ما، شاهانه شد آراد من
قلب زیبایت بماند جایگاهی پر زعشق
تا بگویم ماه من ، دردانه شد آراد من
عمر من طی میشود دور از تو ای محبوب من
سینه ام از هجر تو غم خانه شد آراد من
آرزو کن تا سعادت یار باشد با همه
آرمانت زین سبب مردانه شد آراد من
ای پرستوی پیام آورده ی خوشبختی ام
بهر تو قلب فریبا ، لانه شد آراد من
فریبا دلال
اِی دوست، بیا عَقلِ مَرا حِیران کن
یِک سِکِّه بِبَخش و دَرهَمی اِحسان کن
چون یوسفِ یَعقوب که در چاه افتاد
این حُبّ پِدَر تو پِی گُم از کَنعان کن
جانَم بِسِتان و قَلبِ مَن آرام کن
خونَم بِچِکان و نِکهَتی اَفشان کن
مِهری بِنِشان به یاد قَبلا من را
یک عصر جمیل به صَرفِ چای مِهمان کن
عُمری به جَهان قِیمَتِ مَن بالا بود
مَن را بِخَر و قِیمَت من ارزان کن
آنگه بِنِشان، اَرزِشِ مَن بَرگَردان
مَن را تو جَلیس مَجلِس اَعیان کن
این دِل به مُمارات یَقین اُفتاده است
دِل را تو قَریبِ رَحمَتِ ایمان کن
این جان که گِرِفتار و اَسیر نَفس است
قُفلَش بِشِکَن، رَها از این زِندان کن
چون فاتِح آتَش که خَلیلَش نام بود
مَن را بِرَهان، آتش مَن بُستان کن
امیر حسین استاد
دل را دگر از عشق بریدن نتوانم
دیوانه ام و غیر تو دیدن نتوانم
در گوش من از روز ازل زمزمه توست
من غیر صدای تو شنیدن نتوانم
آن مرغ اسیرم که به دام تو دچارم
باز است قفس لیک پریدن نتوانم
من مورم و تاب غم این عشق ندارم
این کوه سر شانه کشیدن نتوانم
تو ماه بلندی و من از بهر وصالت
کوشیدم و افسوس رسیدن نتوانم
چون تشنه به دنبال سرابی همه عمر
فرسودم و یک جرعه چشیدن نتوانم
من عابر هر کوچه پی وصل تو بودم
افتاده ام از پای و دویدن نتوانم
مهدی رنجبر
غم ِ هجران ِتو افزون شده ما را ز ِ توان
که فراق ِ تو فراقیست که آن را ،نتوان
ای گُل ِ باغ محبّت ، صَدف ِکون و مکان
کی بود صبر بَشر،چو صبر ایوب ِ زمان
طول ِ غیبت ِ شما ، هِزاره را کرده جدید
چه کند دیده ی مانده به رًه و اشک ِ روان
یا که لطفی بنما تا به رهَت حلقه زنیم
یا توانی دهد الله ، که بمانیم به میان
عهد بستیم که چو این غُصّه به پایان برسد
در ره ِ وصل تو ،جان ها بنمایم ،قربان .
سید محمود سید موسوی
در این شبهای تاریک و بلند و سرد و تکراری
ندارد چشم من دیگر خبر از خواب و بیداری
همیشه عاشقت بودم ولی باور نکردی حیف
مردد بودی و گاهی زدی لبخندی اجباری
شدی بازیگری قهار فریبم داد گفتارت
تحمل کردمت گاهی به ناچاری و دشواری
تمام آرزوهایم شبی مردند با حسرت
چگونه شد نترسیدی نمودی مردم آزاری
طلب دارم من از قلبت تمام عشق دیروزم
نَبر از خاطرت این را که بر قلبم بدهکاری
نبودم در دلت هرگز چه میشد با زبان حتی
به من یک بار میگفتی هنوزم دوستم داری
فرحناز آقازاده