من می خونم ترانه
دل می گیره بهانه
بهانه ای برای
یه شعر عاشقانه
سیل اشکم روانه
هنگامه شبانه
درد عشقی می زند
بر دلم تازیانه
چو مرغ بی آشیانه
دور مانده از لانه
دوری تو عزیزم
کرده مرا دیوانه
خسته از این زمانه
پر نشود پیمانه
دل برده ای با آن
زلف سیاه و شانه
مریم درزاده
قدم ها سست و بیروح
نفس ها گرفته
چه سخت است
گمگشته ای در زمان بودن
دل ها در راه خانه خالی
بدون داشتن کلیدی و
آواره بودن
ولی
اینجا خانه ای خالیست
باغبان در حسرت هرس کردن درختی
چشمانش به سرابی خیره مانده
کودکی در راه بزرگ شدن
دل به افسانه هایی غیر واقعی داده
جارچی محله همچنان با ساز خود
سرگرم است
بیابانهایی در انتظار سبز شدن
سالهای بیشماری را گردوخاک خورده
انسانها در مسیر زندگی
همچون مترسک های کوکی
به زیر دست و پای حاکم شهر
کمرشان شکسته و تا خورده
بلاها و طوفانهای فصلی
در راه عمر
در جریان است
گویی حتی دیگر
حال و هوای روزگار هم
از این وضع بهم خورده
با اینکه آشکارا به عنوان میهمان خانه ای
در این دنیا در حرکتیم و
خود نمی دانیم به کجا
و به کدامین طرف می رویم
ولی اگر هزار بار هم که
بر زمین بخوریم
باز هم کور کورانه و بی هدف می رویم
دل ها به دنبال خانه خالی
نه با چشمانی باز
بدنبال خانه اصل خودهستند
و نه اینکه در راه عمر و بی خبری
بدنبال راه چاره ای برای عبوری آسان
از منجلاب دوران هستند
دل ها بهدنبال خانه خالی
برای طراحی در افکار خود هستند
گاهی با رنگهای مختلف
می خواهند وجود خود را
درون خانه خالی
به نمایش روزگار درآورند
گاهی هم
می خواهند درون خانه خالی را
از مهر و عشق
پر و پر رنگ کنند
من اسی ایمان دارم
دل ها در را ه خانه خالی
گاها نمیدانند که
از کدام منبع معتبر و مستقلی
تولد یافته اند
یا که از کدام خانه آمده و
به راه کدامین خانه در حرکتند
از اینروست که
تا ابد گمگشته ای
در مسیر
دل ها در راه خانه خالی و خیالی هستند
براستی که
دل ها در راه خانه خالی
هرگز نخواهند فهمید
کدامین خانه خالی
برای آنان است
اسماعیل شجاعیان
پیوسته ز دام تزویر گریزان شده ایم
از دشمنِ دوست هراسان شده ایم
خود از دانه و دام صیاد رهاندیم ولی
بر دام خودی افتاده از او حیران شده ایم
عبدالمجید پرهیز کار
آن شب گلی، دیدم،سری زیر گیوتین داشت
مانند یک چشمه که از دنیای غم،کین داشت
دنیا به روی شانه ی نامردمان می گشت
گویی که او هم ، از زمان، یک دل غمگین داشت
ناگه میان سیلی از چشمان ویرانگر
دیدم که او چشمان سبزی،ولی چرکین داشت
خواب از سر من می پرید و باز برمی گشت
ذهنم ولی در این هیاهو ...شکل چین چین داشت
نابودی از رخسار زردش ، شعله ور می شد
یادم نمی آید...ولی انگار....پوتین داشت
گفتم که دنیا را تکاندن کار هرکس نیست
او هم شبیه نوح یک ....فرزند بی دین داشت
خاکستر دردش تمام شهر را می خورد
در قلب خود دردی سراسر! سخت! سنگین داشت
او شانه هایش خانه ی آرامش من بود!!!
چون اسب آرامی که پشتش دایما زین داشت
نرجس نقابی