اگر شکستن

اگر شکستن
دلم
پیگرد قانونی
داشت
و
کیفرخواستی
در کار بود
اینک
همه ی
نزدیکان
به زندان
و
آرام جان
ابد خورده بود!

پرشنگ بابایی

بهارآمد ولی اینک بهارمن

بهارآمد ولی اینک بهارمن
بهار حزن واندوه است
دل ماتم زده ی من باهیچ بهاری شکوفا نمی شودد
تاسایه ی شوم پاییز برسرم باشد
هیچ غنچه ای به فرجام نمی رسد
نوبهارا!!
نوبهارا!!
بیا
بیا که دلم سر ریز شده ازدرد
دیگر بس است
عمرم بسر شد تباه وشد ورفت پای
دوست داشتنهای زورکی لبخندهایی که هیچوقت به خنده تبدیل نشد
بیا که من فقط منتظر یک معجزه ام!!!

فاطمه قاسمی

باران... از ابرها نمی‌ریزد، از پلک‌ها جاری‌ست.

باران... از ابرها نمی‌ریزد، از پلک‌ها جاری‌ست.

زمین گهواره‌ای‌ست؛ اگر می‌چرخد و می‌رقصاند،
تثبیتش نکن.
و نقاشی‌اش هم...
دیوارهایش را رنگ نزن.

چترت را به آسمان نگیر،
ای رهگذر، ای خسته...

باران از ابرها نمی‌ریزد،
از پلک‌های تو جاری‌ست.

اشک‌هایت را پاک کن،
تصویر، خودبه‌خود درست خواهد شد.

امید دهقانی

در آسمان خیال

در آسمان خیال
تویی هماره
در تیررس نگاه دل!

فرشته سنگیان

ابر بی بار و باد بی سایه

ابر بی بار و باد بی سایه‌
قصه ای از سقوط را گفته
سایه ای در سکوت شب جا ماند
روشنی در غروب وا مانده

دشت خشک است و آسمان بی ابر
بذر باران به باد باید داد
در تن خاک تشنه با امید
ریشه ای از حیات باید داد


آب را در عطش شناور کن
ماه را در غبار پیدا کن
نور را از شکاف سنگ بگیر
راز خورشید را هویدا کن

باد، رازی به گوش شب می‌گفت:
"روز، از پشت کوه خواهد خاست"
گرچه تاریکی از تو لبریز است
نور، از تیغ شب نخواهد باخت

سفره ای از نسیم پهن کنیم
در دل این کویرِ بی‌فردا
شعله‌ای از امید روشن کن
در شبِ سرد و خسته‌ی رویا


مهشید رزمخواه