سرابی پر فروغ
نشسته بر سینهء لرزان بیابان
آغوش برگشاده
فریبنده و رقصان
به رخ می کشد، موج در موج
دریای فریبش را
آنگاه که پشت به خورشید،
در پی سایه ات روان می شوی
و
گرفتار در چنبر آن فریب موعود
زمان را منزل به منزل
به قربانگاه می بری
تا شباهنگام
که شب با چراغدان تهی از شعله اش
فرا می رسد از راه
تا بپوشاند به ردای تیرهء خویش
تمامی بیابان را
نادر صفریان
دیدگانم خیره بر در بود و در وا شد ز تو
رفتی ای دنیا، ولی آمد تماشا شد ز تو
هرچه را در آینه میدیدم، افسونم نمود
آه از این آیینهها، کآشوب دنیا شد ز تو
بر سر هر کوی، جز نقش تو نقشی کم نبود
هر غمی آیینهای بر نام یکتا شد ز تو
هر که را دل بسته بودم، رفت و من تنها شدم
لیک آن تنهاییام آغوش معنا شد ز تو
شوق دیدارت مرا از هر طلب بیتاب کرد
هر چه غیر از تو، گدازان در تمنا شد ز تو
تا مرا بشکستی از من، جان گرفتم در فنا
نقش خاکم سایهی خورشید بالا شد ز تو
امین افواجی
مَه بود و مِی و ستاره، دلبر در بَر
دلبر نگران که ماه، از من برتر
او بوسه به جام می زد و من بر او
رفتیم از اَختران و مَه، بالاتر
مهدی سلحشور
خودم را می پاید
زندانبان درونم
و از پشت شیشه ای کدر
سلولهای تنم را تجسس می کند
وای اگر باز مرتکب شعر شوی!!!!!!
آه اگر شعر باز مرا مرتکب شود!
دست از گلویم بر می دارم
گوشه ی اتاق
زنجره ای تقلا می کند
پرده های کبود شب را می کشم
و از سوراخ کلید خودم را تماشا می کنم
من
آخرین مصرع را بر دیوار حک می کند
و خیره می ماند
به لاشه ی زنجره ...
فاطمه کاظمی نورالدین وند
نازنینم ،چه سرایم که بود لایق تو
با کدام واژه بگویم وصف روی ماه تو
ناز دارم روی نازت بی بدیع
آن دو چشمانت مثال گوهری
باد ،فخرش وزیدن بر موی تو
عطر دشت لاله ها مغموم تو
فخر من، آن حیای خفته در رفتار تو
آن نشان از دولت و ایمان تو
گل ز جمع کل بروید از روی تو
از قد و قامت کمان ابروی تو
آن چشمان، سیاه گندم روی تو
گو نشان دارد ز آذر فصل تو.
شاهزاده ی قوس کمانداران من
خانه ی خورشید،مونس و غم خوار من
شکر ایزد دارم و هر دم با هر نفس
خوانم اش باشد نگهدارت ای نفس
دخترم دیگر ندانم بیش از این
قلب و روح و جان بابایی همین.
محسن گودرزی