سخت است بی تو سپیده مواظبم باش

سخت است بی تو سپیده مواظبم باش
خورشید رسید و بیا تو هم موافقم باش
دستی بکش به سرم و به اندیشه ها ببر
آنجا  قصری را درست کن  و مراقبم باش
هرگز سیر نمی شوم از روی زیبای تو من
دستم بگیر و بمان تو کمی از دقایقم باش
دانی که فرزندعشقم و محبت طالب کنم
بستند دستم را تو بمان اهل علایقم باش
شاعر نزاییده شدم و تو مرا شاعرم کردی
عشق آمد و گفت بیا توهم مناسبم باش
معشوق توهستی ومن عاشق سوخته ام
تاریخ راعوض میکنم تو هم مطالبم باش
نرگس تویی که به هرگلی لایقتر تر شدی
پاییز شدو بیا تو هم نرگس خرانقم باش
عطری که توداری پیداست کجاگرفته ای
میبوسمت گلی راکه شرح عواطفم  باش
ای جعفری بخوان که کشتندظالمان شهر
مهلایی بمردو تو هم ازدرد سوابقم باش
خونی که ریخته شد به ناحق یحیی بود
یحیی کجا شدی که فصل شقایقم باش

علی جعفری

من خطا کردم بدان آهسته تر

من خطا کردم بدان آهسته تر
در ره عشقت شدم من پرخطر
بوسه ای کردم تو را بهتر شوم
در همان خوابی که گفتم مفتخر
آتشم زد بوسه ی ناخواسته ات
سر به سر کردم دعوا را مختصر
عاشق ات هستم ولی ترکم مکن
نام مجنون خورده بر من معتبر

شکل زیبایت به حوران در بهشت
یادی از یارم تو کردی سر به سر
گر سپیده نایدم در شهر عشق
من که بیچاره شدم وابسطه تر
جعفری شعری بگو از کوی عشق
در عمل مجنون شدم پای گوهر

علی جعفری

عاشق شده ام برسرکویت خبرت نیست

عاشق شده ام برسرکویت خبرت نیست
دلتنگ توام جان به لب آمدجنمت نیست
دیدار تو ما را طلب از عشق و صفا کرد
همسنگ توام آینه راسر به سرت نیست
آهنگ ملایم زده ایم رقص تو غوغاست
دل راچه کنم عشق تودمساز تنت نیست
فرسوده شدیم از غم تو ای مه خوبان
گریان شده‌ام برتب سوزان اثرت نیست
رفتی و چراغ از همه جانم چو گرفتند
تاریک شده ام ایدل تابان رقمت نیست
خورشید منی از پس این دهر برون شو
باز آ که بتابی همه در سوختنت نیست
روشن کن و آئین سحر را بده بر عشق
همبستر عشقم بکن و خواب ترت نیست
طیفی تو بزن بر تن من نور تو خواهم
افزون بشود جعفریا خواب سرت نیست

علی جعفری

مرغ عشقت شده ام در قفس انداز مرا

مرغ عشقت شده ام در قفس انداز مرا
قصد پرواز نداشتم در هوس انداز مرا
عاشقت گشتم ومن خانه خراب دل تو
خسته ام ازهمه کس در نفس انداز مرا
بوسه ام کن تو مرا بال و پراز سرگیرم
من که مشتاق توام غیر کس انداز مرا
عطر آن روی تنت کشته مرا در حرمت

قبله ام باش و بمان خاروخس اندازمرا
در بهشتی که تویی یوسف زارت هستم
ای زلیخا تو ببین دست پس انداز مرا
التماس از تو شوم قصد سفر کرده دلم
لحظه ای باش و بیا از جرس انداز مرا
شور دیدار تو مارا به جهان شاد چوکرد
جعفری عاشق شعر است پس انداز مرا
از سپیده چه خبر داری و از حال دلش
مرحمش باش و کنون در قبس انداز مرا

علی جعفری

چشمم به راه است و نقطه اتصال نیست

چشمم به راه است و نقطه اتصال نیست
تقدیر چنین بود و ما را هم وصال نیست
در سایه درختی نشسته ام که هوا دلپذیر
گویا که هرگزم این سایه هارا زوال نیست
زاغی به روی شاخه نشسته بود درانتظار
او همچو من نشسته بودوقیل و قال نیست
من‌گریه میکردم و او هم گهی جست وخیز
از شاخه ای به شاخه دیگر پری خیال نیست
سودای عشق او که مرا کرده بود واژه گون
در باغ هم عطر گل و گیاه را ملال نیست
گه سر به گوشی و گهی هم شرح داستان
رمان میخوانم و نقدش ببین مجال نیست
ای جعفری برخیز که هوا گرگ و میش شد
ابری بیامد و دیدن سپیده هم محال نیست

علی جعفری