امشب قراراز من ببرای یار خوش سیمای من

امشب قراراز من ببرای یار خوش سیمای من
جان را کنم تقدیم سر ای نرگس رویای من
روح تجلی گر شدی در راه عشق بهتر شدی
مفقود و پیدا گر شدی ای صحبت فردای من
شیرین تراز فرهادم و شیوا تراز مجنون شدم
همکیش من باش و بیا ای مهوش زیبای من
دستی به دامانت شوم فصل بهارانت شوم
من گل دهم پروانه شو ای لیلی شبهای من
دردت کشیدم ای صنم رنجت خریدم درتنم

مهرت درون سینه شدای مونس شیدای من
با من غزل خوان جعفری زیبای دوران جعفری
یارت شوم درکهکشان ای یارخوش سیمای من

علی جعفری

گر تو آیی شیشه جان را نثارت میکنم

گر تو آیی شیشه جان را نثارت میکنم
بوسه از رویت زنم تادل فدایت میکنم
گریه هایت را بجان دل بیا من میخرم
عاشقانه بوسه از روی چشانت میکنم
پیچکی را بافتم در گیسوانت ای صنم
من عسل را با شقایق دردهانت میکنم
رسم زیبای تنت را میکشم بر سینه ام
بوسه ازلب میزنم تامن جوانت میکنم

رنگ چشمانت مگو چون آسمان آبییم
آسمان را گر بدانی من به وامت میکنم
شعر خود  را  با دواتم می‌نگارم بهر تو
مشتری را با عطارد نرم و خامت میکنم
تا به کی من منتظر باشم بیایی در برم
من خودآیم تابدانی نقره فامت  میکنم
فاتح قلبت شدم تامست وشیدایم کنی
شب ببالینم چو‌ آیی جان بنامت میکنم
جعفری با سوره های زندگانی ساز  شد
با سپیده گر بمانی نامه خوانت میکنم

علی جعفری

آتش به زندانم بزن من خود وفا دار توام

آتش به زندانم بزن من خود وفا دار توام
با تو سخن ها گفته ام در گیر رفتار توام
از می نمی نالم بدان در میکده دیدم تورا
من عاشق صد بوسه از روی وفا دار توام
یادم کنی شادم کنی هر لحظه فریادم کنی
معصومترین عاشق منم نخجیر دربار توام
از من خبر داری بیا آهسته رامت می شوم
تیری بزن بر قلب من آهوی هوشیار توام
دستم بگیر پیشم مرو ای نرگس شهلای من
من عاشق رویت شدم پیوست بیدار توام
از سینه چاکم مپرس غم‌هافراوان دیده ام
در گیر صحرای جنون من خود نمودار توام
افسانه های درد عشق یارا گرفتارم بکرد
من خود گرفتار از نفس پیوسته بیمار توام
دردم شفا گر میدهی در بستر آغوش عشق
عاشق شدی پیشم بیا مشتاق دیدار توام


علی جعفری

دیگر از حال منش غمزده هوشیار مپرس

دیگر از حال منش غمزده  هوشیار مپرس
غرق دریا شده ام  سرزده هوشیار مپرس
گریه های من از آن  دوری رخسار  تو بود
رخ  مپوشان تو دلا در زده هوشیار مپرس
ساده بودم  تو بدان  عشق  تو یادم  دادند
اینهمه هستی من شرمزده هوشیار  مپرس
یاد  پاییزم‌ و این گردش آبان خوش است
بیستوشش روز مراجمزده هوشیار مپرس
هدیه ای دارم از آن فصل خزان میخواهی
میدهم جان خودم  نمزده  هوشیار  مپرس
جعفری با غم عشق  از چه  سری  می‌گذرد
در قفس کن تو مرا  دمزده هوشیار  مپرس


علی جعفری

عاشقت هستم بیا من هر شبی میبوسمت

عاشقت هستم  بیا من هر شبی میبوسمت
خسته ام آخر  مپرس از هر چمی میبوسمت
طرح  شعرم  داده ای هر روز و ابیاتی جدید
شمس من هستی بیا  از هر لبی میبوسمت
ساقی جانم  شدی در مسجد و می خانه ات
طالب کویت شدم از هر  دری میبوسمت
کن شفاعت نام تو پیوسته  در جانم سرشت
میدهم جان را  برایت از هر دمی میبوسمت
طالع نحسم  چرا  دادی  تو  خلقت بی هدف
سر به را هم  کرده اند از  هر تبی  میبوسمت
من  که در  آغوش تو هستم  شبی نازم بکن
وقت خوابت گر  شود از هر دبی میبوسمت
آمدش تا من به قربانش شوم  در صد جهان
خاک  پایت  میشوم  من تا صدی میبوسمت
عاشق دلبسته را در  شهر عشق خارش مکن
جعفری در  شهر عشق با هر چمی میبوسمت
روز محشر می شوم من با سپیده در حساب
در صراط  مستقیم گریان  همی  میبوسمت

علی جعفری