کردم به پای خسته خود کفش عشق را
در پاسخی به هاتف غیبم؛
(تا کی غمین و سرد نشسته به انزوا؟
برخیز و داد دل بستان از جفای دهر
امّید را به بانگ بلندی صلا بده
برخیز و چشمه گونه, بجوش از زمین سخت
پندار کوه باش به فرهاد لحظه ها
جویای عشق باش
باری به هوش باش...)
کردم به پای ...
بندش بستم و
از بند خویشتن برستم
اما کدام سمت
نادی, کجاست او....؟
سحر قربان نژاد