از تو شروع‌ شده‌ام

از تو شروع‌ شده‌ام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس می‌کشم
پیراهن سرخ می‌پوشم
و می‌گذارم گوشه‌های دامنم در باد برقصد
تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر دیوار ...

" زینت نور"

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه‌ای با تو شد آغاز که...پایان نگرفت

#فاضل_نظری

می‌آمدم که حال دلِ زار گویمت

می‌آمدم که حال دلِ زار گویمت
اما مگر سرشک امان می‌دهد به من

چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز
شوقت اگر هزار زبان می‌دهد به من


#هوشنگ_ابتهاج

گـرت گـویم نهـال قـامتت دلجوست, حق گویم

گـرت گـویم نهـال قـامتت دلجوست, حق گویم
وگـر گـویم سر موی تـو عنبر بوست, حق گویم
شکـایت چـون کـنم از جـور چشم فتنه انگیزت
اگـر گـویم فـراز چشم تـو اَبـرو ست, حق گویم
شـرار چشـم و مـژگـانـت نشستـه بر دل خونم
وگـر گـویم وصالـت را سزای او ست, حق گویم
چـه معـصـومیـتی دارد دو چـشـم پـر شـرار تو
چو گویم جام جان من بدست او ست, حق گویم
شمیم عطر تـو بـرده, ز سر هـوش و حواس من
اگرگویم تن تو چون گل شب بو ست, حق گویم
پـرستـو پـر زنـد سـوی حبـیـب و آشـیـان خـود
اگـر گـویم دل من چون پرستو هست حق گویم
نکوئی دیدمش چون والع و شیدا چنین گفتش
گـرت گـویم مرا قـاتـل لبـان او ست حـق گـویم


عباس نکوئی