گـــــرفته بغض گلویــــم؛ مــدام دلگیـرم
غمین و خسته و حیــرانَم از خـودم سیرم
همیشه دلهـــــــره دارم ؛اسیـــر اوهـامم
به دامِ حادثـــــه افتـاده فکـر و تــدبیـرم
چنان هوای سم آلـود پخش در وطن است
کـــــه بسته راه نفس را مـــدام درگیـــرم
از ایـن خــزان عــدالت چنـان گـرفته دلم
بـــــه دست بازیِ ایـن روزگــار می میـرم
خــــدای خالـقِ جــــان آفـریده است مـرا
ولیک کـــــرده رهـــایم میـــانِ تقــدیـرم
هـــــزار راه نــرفته کـــــه امتحـان کـردم
ولی هوای خــــرافـات کـــــرده تسخیـرم
درون سینه من خانــــه ای تماشایی ست
که روی جام جمش نقش بسته تصویـرم
لبم خموش ؛دلـم سوگــــوار این همه درد
دریــــغ بانیِ بیـــــداد کــــــــرده زنجیرم
نــوای بلبـل مستان شفـای درد من است
همیشه والـــه و مشتاق مــوج تحــریـرم
چگونـــــه وصف کنـم حــال پـر ملالم را
کــــه غیـر خاطـره هایـم نمانـده تـاثیـرم
مهرداد خردمند
مثل نای نی لبک درسوز یک جانانه ام
چون برای عشقبازی ازخودم بیگانه ام
نی لبک آوای خودرا سربکن مانند من
همچو سوز دل ستانت راهی میخانه ام
باده خوردم دیوانه ترازهست خویش
در پی یک لحظه دیدار ازرخ مستانه ام
ای که مهروی رخت بردیده ام چون آرزو
ارچه با سوز غم ومستانه دربتخانه ام
با غزل بنما شرر درمصرع مستانگی
باتوزیبای پریوش تاازل همخانه ام
جای امن غصه هایت شیب آرام دلم
تااشارت میکنم سرراگذاری شانه ام
از دیار شهریار و در رهین شاعران
اینک اما من برایت مصرعی شاهانه ام
معصومه حیدرپور
کسی خواست
دستش را به ضریح چشمت بزند
آئینه افتاد و شکست
جهان از چشم تو
نورباران شد..
نیلوفر_ثانی
وانـدر دل مـا عشـق تـو پـا می کوبد
در سینـه ی مـا ذکـر تـو را می گـویـد
دل گـشته اسیر چشم و گیسو و لبت
چون صبح و سحر وصال تو می جوید
روئیده بـه دشت تن تـو سنبل عشق
بیـن مـرغ دلـم عـطـر تـو را مـی بوید
این سیل که افتاده مرا در دل و جان
هر عشق بـه جز عشق تو را می شوید
سر چشمه ی عشق عاشقان دل باشد
افسوس که خون از دل ما می جوشد
از عـطـر و شمیـم تـو نکـوئی گفتش
هـر دم به دلـم جـوانـه ای می رویـد
عباس نکوئی