باور خویش را ببین تا به کجا کشیده ام

باور خویش را ببین تا به کجا کشیده ام
من عشق را از آن کسی که نیست آفریده ام

(چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل)
چه زخمها چه غصه ها چه دردها چشیده ام

من و خیال خویش را به حال خود رها کنید
که از زمان که از زمین که از همه رمیده ام


گرفته هاله ای ز غم , دوباره شعر های من
و پیله ای ز واژه ها به دور خود تنیده ام

بهار من خزان شد و گرفت رنگ بی کسی
منم درخت خشک غم , بریده ام ,تکیده ام

مرا که بود در سرم هوا و شور عاشقی
بیا ببین که بعد از این به کنج غم خزیده ام

شهرام_آذین

میزند هر دَم دلم فریاد عشق

میزند هر دَم دلم فریاد عشق
می نشیند گوشه‌ای بایاد عشق
طفلکی دل اهل این حرفا نبود
عاقبت شد طعمه ی صیّاد عشق
عشق بر دل پادشاهی میکند
می کُشد,شیرین و هم فرهاد عشق
عاشق و معشوق در این قیل و قال

می شوند قربانی غمباد عشق
طی شود چون برق و باد ایّام عشق
عاقلان کی میشوند دلشاد عشق
عاشقی دریای خون است و جنون
کار مجنون است این بیداد عشق

محمود عابدی

نیست خدای من

نیست خدای من
در افسانه ها
خدای من
در قلبیست به پهنای بیکران حقیقت
نه تصویری از رویایی دیر باور...

داریوش ریاحی

شعر می نو‌شتم و

شعر می نو‌شتم و
هنوز رد غلیظ باران
بر رویای کاغذی ام
جاری بود!
واژه سپید می آمد
سبز سبز می رفت
در تبادل روشن ترین پاشنه ها و
بی پرواترین ِ رقص ها
می خواهم شاعر بمیرم
شاید

در دستهای کودکی ماهیگیر
زنده شوم
که جز از سخاوتی نقره فام
روزی نمی‌ گیرد

مستانه دادگر