هرشب ازتنهایی دستانم فقط ها میکنم
مثل دیوانه نشستم کنجی نجوا میکنم
ذره ذره خاطرات گمشده درذهن خود
باخیال خام خود, تفسیرومعنا میکنم
هرکسی گوید مگردیونه ای ؟ عاشق شدی؟
دردلم غوغا, ولی بادیده حاشا میکنم
بارسنگینی بدوشم گشته درغربت سرا
بانگاه خسته ام خودراتماشامیکنم
بک نفرخالی کندکنج دلم این دردوغم
این چنین افتاده ام ازپا, مدارامیکنم
تابه کی پنهان کنم اصرارخفته درگلو
عاقبت این رازپنهان راهویدا میکنم
کریم لقمانی