ای روی تو از مهر چو خورشیدِ میانه!

ای روی تو از مهر چو خورشیدِ میانه!
چون نخل مقدّس که نسوزد ز زبانه!

ای خواب تو معراج سحرگاهی روحم!
افتاده به درگاه تو چون سجده به خانه!

ای مژده‌ی اخبار تو چون سوره‌ی قرآن!
از وحی چه گویم که تویی صاحب شانه!

ای مقصد هر کافر و هر گبر و مسلمان!
توحید و بت و آتش و دیوار بهانه!

ای زاده چو عیسی که پر از عطر و گلابی!
مغ سوی تو و جای تو در زیر نشانه!

وه بر نظر و گردن و گیسوی کبودت!
پرواز بشر سوی تو ای شاه زمانه!


فرشید ربانی

من قطره‌های اشکم در صبحِ لاله‌زاران

من قطره‌های اشکم در صبحِ لاله‌زاران
شب رفت و مانده لاله در انتظارِ باران

در خود نشسته دل با اندوهِ عمرِ رفته
آوازی از همایون با غنچه‌های لرزان

دستم نمی‌رسد چون تا ابرِ آرزوها
من واژگون شدم با داغِ نشسته بر جان


با آسِمان غریبه, من آشنای خاکم
می‌سوزم از فراقِ یارانِ خفته در آن

گلبرگِ سرخِ لاله افتاده زیرِ پاها
آه از شکسته ساقه در دشتِ بی‌مسلمان

مسعود اویسی

این جهان دام است و ُ

این جهان دام است و ُ
دانه ش طعمه ای ,
بگذر از بارَش ,
وَبالی بیش نیست!
از تو میکاهد
هرآن افزون کنی !
چون ؛

خیال اندر خیالی
بیش نیست!
هان بنه
این حرصِ کوته خواب ,
پس ْ آن ,
حاصلش ,
انبان خالی بیش نیست!!?

پریوش نبئی