دوست ، درد چه کنم ؟ دارم
دوست ، سردرگم کوچه های این شهرم
ولگرد خیابانهای شلوغ خالی از انسان
منتظر نگاهی
منتظر صدایی از دور دستها
صدایی که مرا با طنین آهنگین بخواند
و صدباره شود در پژواک دیوارهای شهر غمگین
تا به وجد آورد دل بی شوقم را
بیچاره دلم گوشه کز کرده است
درد چه کنم؟ دارد
مرضیه پورجمالی
چه شعرها که بر واقعه
به پنجه ی قلم ریخته شد
چه مویه ها که بی اراده
از شکاف لبهای روزگار فرو چکید
اما کنون که دستاوردِ رویداد را به انتظار نشسته ایم
در شمایلی به گستره ی جهان
هنوز سر از نور میبُرند و عطر خون به پاست!
بلوغی شرم شکن ...!
چیزی، به گذر تقویم، دگرگون نمیشود ...!
سپیده طالبی
یا حق
تو از اسرار انسان ها چه می دانی؟
سکوتم را، رضا دانی
دلم را شاد پنداری
نمی دانی؟ چه میدانی؟
فریاد به زنجیر را
یه دنیای غم آلوده ست
ترک های درونم را
جهانی درد آلوده ست
نمی دانی؟ چه میدانی؟
به اشک های جهان شسته
امیدهای هنوز خفته
به آه سرکش جانم
به سلول های، طغیانم
نمی دانی؟ چه میدانی؟
تو گویی که چه رقصانی
می لرزانی به آسانی
به فهماندن، نمی خواهی
وگرنه تو نمی مانی
نمی....
پیام منصوریان
مرغ عشقت شده ام در قفس انداز مرا
قصد پرواز نداشتم در هوس انداز مرا
عاشقت گشتم ومن خانه خراب دل تو
خسته ام ازهمه کس در نفس انداز مرا
بوسه ام کن تو مرا بال و پراز سرگیرم
من که مشتاق توام غیر کس انداز مرا
عطر آن روی تنت کشته مرا در حرمت
قبله ام باش و بمان خاروخس اندازمرا
در بهشتی که تویی یوسف زارت هستم
ای زلیخا تو ببین دست پس انداز مرا
التماس از تو شوم قصد سفر کرده دلم
لحظه ای باش و بیا از جرس انداز مرا
شور دیدار تو مارا به جهان شاد چوکرد
جعفری عاشق شعر است پس انداز مرا
از سپیده چه خبر داری و از حال دلش
مرحمش باش و کنون در قبس انداز مرا
علی جعفری