از گذر کوهسار
گلی جاری در رود
با ترنم
به سوی تو
می خرامد
اما
پاییز آن دورترها
پرسه می زند
برای کشتن آرزوها...
در اندک فرصت مانده
باران عشق می بارد
مرا بی چتر بپذیر
رضا کشاورز
از من نگیری نور چشمان نجیبت را
دستان گرم و خنده های دل فریبت را
همواره روی شانه ام در خلوت شب ها
بگذار کوه غصه های ناشکیبت را
دستی به دور گردنم انداز و با بوسه
دائم بچین از روی لبهایم تو سیبت را
مانند مریم پاکی و روح مسیحایی
من عاشقی که می کشد رنج صلیبت را
وقتی که موهایت به ساز باد می رقصد
مست و پریشان می کند قلب حبیبت را
تجویز درد عاشقی را خوب می دانی
گاهی مداوا کن تو هم درد طبیبت را
از دوری ات بیزارم ای رویای هر روزم
بشکن حصار غربت و بغض غریبت را
علی اکبر سلطانی
ای سکوت بشکن
باور را
تن عریان را
ای سکوت بشکن خنجر را
که هیچ آرزوی دیگر آرزو نیست
رویایی؛ ب بلندای اوج
ب بلندای اقتدار
ب بلندای کلنجار است
بشکن سکوت و محو نهی از من شو
تماما تماشا شو
بشکن گفتار را
و در سکوت ،سایه باش.
حاتم محمدی
همه رنج ها، نارسایی ها
همه اتفاق های بد
در لحظه ای که
تو را به آغوش می کشم
به بهانه ای برای عشق
تبدیل می شوند...
مانی رسا