برای ماندن در موج نگاه تو
شنا آموختم
چشم هایت را به رویم بستی
من در گرداب نبود تو
غرق شدم...
لیلا_خراسانی_فر
قدحی در دست و صبوحی پر از پیمانه،
سرسبز و خرم
و شکیبا بر اندوه
ناگهان
قطره ی خون دلی بر آن ریخت
می نجس گشت و
بر من شد حرام
رضا کشاورز
این غبار آخر تمام و پشت این دیوارها
صف کشیده درمقابل خوابها، بیدارها
ناگهان شد انقلابی در صفوف واژه ها
رنگ و رو رفته تمام قصه ها ،معیارها
چونکه در رزم دلیران دستهاشان بسته شد
بمب ها را با شرارت ریختند جرارها
آب رابستن کجا درجنگ بوده قائده
یا هجومی وحشیانه بر سربیمارها
خوی نامرد است حمله جانب طفلان شیر
ورنه شیران برده اند روح ازتن کفتارها
خون مظلومان دراین ویرانه ها جاری شده
گرم روئیدن نهالی زیر این آوارها
صلح بااولاد فرعون نخنمای کهنه بود
چون زبان زور تنها وحشت غدارها
شاخه زیتون فریبی بود تا جای تفنگ
دست ها خالی بماند، ربرو جبارها
مبتلای سازشی ازروی ناچاری شدن
خنجری از پشت دردستان این مکارها
علی امیرزاده
صد بوسه به نزدیک لب چشم ترم زد
چون غنچه زغم چاک گریبان به درم زد
درعشق که جز سینه من نقش ندارد
از گریه من تیغ به پهلو جگرم زد
از شوق تو شد چشمه ی خورشید برایم
چون گل به هوای تو نسیم سحرم زد
بر چرخ بهیک زخمه اگر دور قمر زد
زان زلف چو زنجیر ندانم که درم زد
شد روز قیامت که به سر وقت من آیی
دستی که به دامان تو در جلوه گرم زد
زان پس که کمربست میان کمر من
ان دست فلک ناله مرا بر حذرم زد
سلیمان ابوالقاسمی