جان و تنم می لرزد و خسته ام ، تو نمی دانی
مثل قوری گنگو شکسته ام ، تو نمی دانی
عمر رفته ام را جان کنده ام ولی حالا
مثل دانه های تسبیح گسسته ام ، تو نمی دانی
گفته بودی دق مرگت می دهم، زحمت نکش
سالهاست به خاکستر نشسته ام ، تو نمی دانی
با خودم نجوا می کنم غصه ها آخر شده
مثل همیشه دروغ گقته ام ، تو نمی دانی
حجت موسوی