ای چکاد
در مصاحبت ابری تیر
لیلای آسمان ماندی
آهسته
تارت برف شد و پودت الماس
تو طعم آتشین بوسه را
به یلدای زمستان رستاخیز چشیدی
و من
انتهای صور خیال
دست اثیری پاییز را می بوسم
سرگردان در بادهای غربت
تکه تکه
سلول تمنا را هزاران بار
از نو می بافم.
ای چکاد پرشور
تو قامت کشیدی و سرو شدی
می دانی
روزی به وصال آسمان
همبستر عشق تر می کردم
می دانی
سرنوشت کولاکم کرد.
سارا مشهدی
در اذان ظهرم و در مغرب و اصباح من
این صدای توست پیغام
عبادت های من
من گسیل کردم به سوی خانه ی اهل نماز
این مسیر ماست فتوای ارادت های ما.
تو چه کردی کین مرا گستاخ و
عاشق ساختی؟
من که در راه خودم گمراه بودم راستی.
این نماز و این رکوع و سجده و شکر و قنوت
یک به یک ذکر لبم
لیلی
لیلی
میکند.
این به پایت ریخته ، جان و تن و فکر و خیال
بنده ی خوبی برایت بودم؟
لیلی جان؟
سیّد ستاره حیدری
می لرزند ستارههایم
در سر گمی
و من همسفر مشتی کابوس
موسیقی تلخی را شنیدم
چشمانم می وزد تا دور دستها و
تپشهای نگاهم دست می کشد
بر پیشانی انتظار
بیا در این عطش تاریک
از خیرگی علفها رد شو
و با انگشتانت زیر و رو کن
خوابم را تا بهم بریزد
تصویر خاکستری غروب
میدانی
چند وقت است که راه
در من گم شده
و تمام چهرهام خاکی
ای پرواز سحر در اندیشهی شب
این قدر
به تماشای ابرها نرو
برگرد
و لبخند بزن به صدای شکفتن
برگرد
به همان جایی که نگاه زنی
دلهرهای شیرین را
چنگ می زند بر تن حادثه
مرضیه شهرزاد
زلف آشفته رسیدی نفسم بندآمد
جامه از پشت دریدی نفسم بند آمد
با سلامی به ادب خاستم از جای خودم
چون سلامم نشنیدی نفسم بند آمد
زل زدی حیرت چشمان مرا کاویدی
نا مرا بازخریدی نفسم بند آمد
رقص در قامت موزون تو غوغا می کرد
خاصه وقتی که پریدی نفسم بند آمد
با لبانی هوس انگیز و هوایی شده ات
طعم یک بوسه چشیدی نفسم بند آمد
عشوه و ناز و لوندی بهم آمیختی و
آس دل را که بریدی، نفسم بند آمد
بر من مات پریشان به دام افتاده
عطر لب هات دمیدی نفسم بند آمد
ترک افیون دوچشمت نتوانم، چکنم
بسکه تریاک کشیدی نفسم بند آمد
عباس جفره