مژه بر هم بزن و غرق تمنایم کن

مژه بر هم بزن و غرق تمنایم کن
واله و دربه در نرگس شهلایم کن

من جامانده ترین فوج کبوترها را
همدل و همسفر پوپک صحرایم کن

چشم تو آینه جلوه زیبایی هاست
روی هر غمزه خود راهی دریایم کن

دربدر گشته ام از فرصت نادیدن تو
پرده بردار و گلاویز تماشایم کن

سرخی سیب تو را لحظه رویا چیدم
گفتی اما که در این حادثه حاشایم کن

ای که از مشرق امید و صفا می آیی
با مسیحا نفسی دیده ی بینایم کن

به جنونم بکش و شعله بزن جانم را
تل خاکستری از کوچه لیلایم کن

همتی کن که چنان ذره به بادم ندهی
فارغ از دغدغه شاید و امّایم کن

به فدای تو اگر بر سر یاری هستی
پیش ما صحبتی از مژده می آیم کن


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد