آه تا چند کنم شکوه ز بیماری دل

آه تا چند کنم شکوه ز بیماری دل
کو طبیبی که نشیند به پرستاری دل

محرمی کو که بگویم غم ایام فراق
یا دهم شرح پریشانی و بیماری دل

ناله مرغ گرفتار قفس داد خبر
از غم دوری دلدار و گرفتاری دل

همچنان مرغ سحر شب همه شب تا دم صبح
بر فلک میرسدم ناله دل زاری دل

چشم خونین و رخ زرد و تن تبدارم
بر همه خلق عیان کرد وفاداری دل

چون در این شهر مرا یاور و غمخواری نیست
دمبدم اشک نشیند پی غمخواری دل

نه ندیمی که بگویم غم دوری نگار
نه رفیقی که نشیند پی دلداری دل

ای فروغی غم دل چند خوری دل خوش دار
باده پیش آر ،  بجز می که کند یاری دل

سما فروغی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد