آهنگ سفر بود و صفا بود

آهنگ سفر بود و صفا بود
در نیمه راه مانده و تنها وفا بود
رفتم که در این وادیِ صحرا
سرگشته و حیران شده تنها
در گوشه ای تنها، در دشتِ فریبا
من یکه و تنها در دشتِ تَمنا
این خواسته نبود، جَبر و عذاب بود
نا خواسته و تنها، این رنج و فراغ بود
در مدت عمری که به جا است
در جوش و خروش و اضطراب است
دنیا همه فانی، در گوشه باقی
در رنج و عذابی با فکر و خیالی


ابراهیم معززیان

چون شود یک دل ولی آنرا دو دلبر داشتن؟

چون شود یک دل ولی آنرا دو دلبر داشتن؟
چون شود پا در گِل و سر بر سُها بُگذاشتن؟
کو که بندِ سلسله ، با بسته پر پرواز کرد؟
چون اسیر ِخوان خواهش، خود رها انگاشتن؟
ماهمه بندی ، در این بنیاد بی بُنیان ، ولی ،
بنده یِ این دل سیه ،دل از چه رو می داشتن ؟
ماهمه درگیر ِ این طرلان بدخوی ِتباه ،
دل چو گردد گیر ، گویی بذر بی بر کاشتن
دل نهادن بر متاع ِخاک ، خوابی بی خِرد
دل رهان ،تا برفلک چون سِدره سر افراشتن
دلبری چون خاک ، آخِر خاکسارت میکند،
دل بگیر از دلبر ِصد رنگ ،تا جان داشتن
اینچنین دل دل ،دهد فردا چو دیروزت به باد .
یکدله کن دل ، که فرصت رفت و جان بگذاشت تن

پریوش نبئی

دِلِ خودرا بسَپارم به تو دلدارشوی

دِلِ خودرا بسَپارم به تو دلدارشوی
همه عمرم تو مرا محرمِ اسرار شوی

چو بخواهم بدهم من دِلِ خودرابه کسی
دِلِ شیدا زتوخواهدکه خریدارشوی

منِ دلداده فروشندچویوسف به حراج
تو خریدار مرا بر سرِ بازار شوی

نگریزم ز تو چون یوسف کنعان صنما
چو ذلیخا تو اگر طالب دیدار شوی

نکند دل بسَپاری به رقیبم برَوی
تو مرا بار دگر باعثِ آزار شوی

نسَپاری به کسی دل،ندهی غصّه مرا
چه کنم باتو اگر م‌وجبِ بیمار شوی

تو طبیبانه بیا در بَرِ من بهرِ علاج
که شفابخش مرا بر تنِ تبدارشوی

به(خزان)گربسَپاری تودلت راچه شود
چه خوشست گرتومرایاورغمخوارشوی


علی اصغر تقی پور تمیجانی

خرده بر پیران مگیر، ایام خوارت می‌کند

خرده بر پیران مگیر، ایام خوارت می‌کند
با خزان سرد یورش بر بهارت می کند
از جوانی را که داده ست،میستاند بیشتر
اصل را با بهره میگیرد،تجارت می‌کند
شمع اگر باشی میان حلقه هر انجمن
عاقبت طوفان،خامش در کنارت میکند
رستم دستان اگر باشی و بر دنیا امیر
چرخ گردون میرسد،سهراب غارت می‌کند
شاه افشاری اگر، بر هندوایران برقرار
پیری ویک لشکر از غم بیقرارت می‌کند
چیره دست بهرام باشی در شکار گورخر
می‌رسد گوری که چون آهو شکارت می‌کند
ما کمیم از آنکه اندرزونصیحت میکند
آسمان باشی فلک لیل النهارت می‌کند


ابوالقاسم عباسی