شاید از کوی آن روز عبورم دادند

شاید از کوی آن روز عبورم دادند
که در این روز چنین فیض حضورم دادند
از برای گذر از پل که بفرداست مرا
در صف عاشقیت برگ عبورم دادند
دلم از بار گناهان که چو ظلمت کده ایست
زعنایات شما چشمه نورم دادند
از برای غم نادیدن تو می دانی
لطف کردند و بدل سنگ صبورم دادند
به سر خوان سلیمان چونشستم دیدم
لایقم دیدند و آن تحفه مورم دادند
ودراین دشت پر آشوب به تکرار زمان
به تمنای شما جذبه و شورم دادند


محمدحسن مداحی

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
شده فریادزنی تا که صدایت برسد؟

شده بازیچه دست دل مجنون بشوی؟
شده یک عمر به دنبال نگاهش بروی؟

شده یکبار نگیرد خبری ز حال تو؟
شده او ندیده گیرد همه عمر عشق تو؟

شده سر به زیر گیری ، بروی ز شهر خود؟
شده دیوانه شوی ، یادت برود ز یاد خود؟


ستاره عینعلی

دروغ بود

دروغ بود
بعد از تعجب و آه وحسرت وبالا رفتن ها و پایین آمدن ها
قصه ی بی بی دروغ بود
و ما نفهمیدیم
ما هم دروغ بودیم
حتا خود بی بی

به احساس لامسه ام مشکوکم
به بینایی
به شنوایی
به صدها حسی که باید باشد و نیست

آن ها دورغ کاشتند
ما درو کردیم
ما دروغ خوردیم
جانی نیست
جهانی نیست
مکان و زمانی نیست

یاخته ای برای دل تنگی هایش
روی جهانی که نیست
به بازی مشغول است
وما به نقشی
وبازی خوردیم
تا دیگر دروغی...


عباس جفره