چون شمیم گل در جان پروانه
صدای قدم های آمدنت
در گوش دلم می پیچد
پر می شوم از کوچه های انتظار
در یک منِ بی پایان
آسمان در تنم فرو می ریزد
من باران می شوم
و یک شهر دهانِ عشق
که برای خوردن باران
باز ست
سیروس مظفری
دلم
آوازه خوان کوچه های باران ست
تا کجا شاید از پنجره ای
چشم هایت صدایش کرد !
سیروس مظفری
دلم گرفته و باران چه نم نمی دارد
تو میروی و جهانم عجب غمی دارد
به باد داده خیالت دوباره گیسو را
شبیه بید که موهای درهمی دارد
نرو که بی تو جهان میشود سرم آوار
به سینه بس که دلم لرزه ی بمی دارد
کجاست مهر نوازشگرانه ات ای عشق
کجا بدون تو این زخم، مرهمی دارد؟
چه میشود که بیایی دوباره در بزنی
دو چشم زل به درم اشک زمزمی دارد
خزان وزیده و با یاد خاطرات بهار
شبم شمیم گل یاس و مریمی دارد
شب است و گریه ی نوری غزل شده بی تو
خوشا به حال هرآنکس که همدمی دارد
آرمین نوری
مرا هر کوه و سنگی می شناسد
شب و ماه و پنلگی می شناسد
مرا با کهنه زخم سینه سوزم
صدای هر تفنگی می شناسد
نیافتادم اگر از پا ولیکن
مرا هر پای لنگی می شناسد
میان اینهمه غم ها مرا هم
دل غمگین و تنگی می شناسد
من آن برنو به دوشم که تنم را
قطار هر فشنگی می شناسد
پس از نیش زبانهایی که خورذم
مرا هر مار زنگی می شناسد
من آن مستم که حام باده ام را
شراب هر شرنگی می شناسد
به سیلی صورتم سرخست اما
مرا هر آب و رنگی می شناسد
علی معصومی