چراغ های خیابان

چراغ های خیابان
خط کشی های پر پیچ و تاب
درختان  ترسوی منفرد
ماشین های بیگانه
پرنده های مغرور
قطراتی نشسته بر دیوار وجود
هر کدام صحنه معکوس جهانند
ای شط شیرین فردای من
ای با تو من گشته بسیار در هوای آمیخته به جان و نفس تو

کاش نیاصرم قَدرَت را بداند ...
صدای قدوم پر آوازه ات
هر روز
در مشامم چو روح سنایی
تشنه جرعه ای از آب حیات است
صدای امواج کم تلاطم باد
در گوش ناشنوایان
چو ابری است که هیچ گاه گذر نمی‌کند
آفتاب تنهایی های پر آوازه
جوشش برگ های بی انداره
صدای قدم هایت از آن سوی نیاصرم چو بانگ جرسی بلند فریاد می‌کند:
طلوع نزدیک است
طلوع نزدیک است

دانیال براتی

ستاره‌ها را خاموش کن

ستاره‌ها را خاموش کن
بیدها در ظلمت توفانند
در آستانۀ محراب‌ها نچرخ
که برای دعا دیر شده است

عزاداران وارد شوند
به شمع‌ها نیاز نداریم
به فانوس‌ها نیز


برهنه نمی‌میرد
رویای پیکرتراش
در چشمان مریم
ولی ساعت، ساعت خاموشی‌ست
طبل‌ها را ساکت کنید
و تابوت‌ها را بیاورید

کوه‌ها همه به انعکاس هلهله‌ها بروند
سیاه بپوشید
و بهشت و دوزخ را شعله‌ور کنید

جزر و مد خواب است
آب بیاورید
کف سپید دریا
آواز نقرۀ کبوتر ...

این داغ من است
با باد بخوانید و برقصید:

نوربارانی که فرود نمی‌آید تا
شفا دهد شقیقۀ شاعر را
در هیچ منزلی نیست

به خورشید نیاز ندارم
به ماه نیز

فریبا نوری

سر به سجده می گذارم خالقم تو را بیابم

سر به سجده می گذارم خالقم تو را بیابم
به تو خود را می سپارم سر سجاده نخوابم

گر چه دورم از تو اما میرسم به تو در آخر
جان به کف آماده هستم و کنون پا در رکابم

محمد خوش بین

غزلت ناب و دلت شاب و دو دیده چو شراب

غزلت ناب و دلت شاب و دو دیده چو شراب
ابر و باد و مه و خورشید و تو و چنگ و رباب
که بهشت است خرابات ز خاک قدمت
و خزان است بهاری که تو باشی نایاب
شاخه های هوس انگیز دو زلفت زینهار
دل من برد، و ایمان مرا داد به آب
گفته بودم چو بیایی غم دل ها گویم
شرم بر من که غمم با تو بگویم در خواب
کی شود آیی و پایت بشود تاج سرم
توبه،توبه که کند خار، وجودت بی تاب

 سید محمد رضا هاشمی