ای فجر صادق باش، شب غم دارد انگار

ای فجر صادق باش، شب غم دارد انگار
خورشید هم چون ماه ماتم دارد انگار

از چاه دیگر در نمی آید صدایی
خشکیده وجدانش، فقط نم دارد انگار

می بارد اشک از سفره ی طفل یتیمان
کوفه برای کعبه زمزم دارد انگار

از روز داغ کوچه حیدرداشت میسوخت
زخم علی اینبار مرهم دارد انگار

وقتش رسیده باز برگردد کنارش
آیات کوثر یک علی کم دارد انگار


علی احمدپور

لا حول ولا قوة الا بالله

لا حول ولا قوة الا بالله
بر مستی چشمان تو
ای دوست

می کشد هوش مرا
هر لحظه
سوی نگاهت

این دام بلا
قسمت من شد

خوشحالم
از این اقبال
که نیکوست


مریم ابراهیمی

زمین زاییده گویی بیکران را

زمین زاییده گویی بیکران را
صنوبر قد کشیده کهکشان را
ز هر روزن نموده غنچه رخ را
خدا گویی تکانده این جهان را

پرنده روی شاخ گل نشسته
صدایش سردی شب را گسسته
کنار آتش این شهر پر سوز
نگاهی از درون دیده جسته


هوا دلبرترین است و دل انگیز
کنار جوی ها ...گل های ریز ریز
چه زیبا می نوازد باد ....جان را
چه جامی می شود این جام لبریز

لبالب حجم شوق است و زلالی
پر از اندیشه های سبز و عالی
درون ذهن من در نوسان اند
غزل های شبیه خوش خیالی.....

نرجس نقابی