دختر و پنجره و کوچه و باران دارد

دختر و پنجره و کوچه و باران دارد
شهر ما خاطره ی خوب فراوان دارد

خوش به حالم که به همسایگی ات مشغولم
جای خون در شریان، شعرِ تو جریان دارد

تو بهاری که در آغاز خزان رخ دادی
گل به زیبایی بی حدِ تو اذعان دارد


از مسیحای دمِ عشق جنون می بارد
تا به جادوی نفس های تو ایمان دارد

ماه من باش در این ظلمت بیداد و تباه
آسمان، در شبِ چشمان تو امکان دارد

دوره کن دور و برت را، که به اندازه ی من
دوره گرد عاشقِ بیچاره خیابان دارد؟

هر که با شیوه ی چشم تو سر و کارش هست
دامنش بوی خوشِ حرمت انسان دارد


محمدحسین ناطقی

آسمان خوش رنگ و زیبا می‌شود

آسمان خوش رنگ و زیبا می‌شود
تا سفیر عشق پیدامی‌شود
یک نفر می آید از سوی خدا
روز وصلش وه چه زیبا می‌شود
روز میلاد حضورش مژده باد
با حضورش عشق معنامی‌شود
چشمه‌ها جاری طبیعت مست عیش
باز این دنیا مصفا می‌شود
تا بریزد گل به یمن مقدمش
عقده‌های آسمان وا می‌شود
انتظار شب به پایان می‌رسد
این شب یلداست فردا می‌شود
قامتش طعنه به طوبی می‌زند
سایه او نخل طوبا می‌شود
شوق روییدن چنان گل می‌کند
تا گل زهرا شکوفا می‌شود
ای زلیخا سیرتان منتظر
یوسف گمگشته پیدا می‌شود
عیسی مریم به دانشگاه او
معتکف چون طفل نوپا می‌شود
ساقی لب تشنگان کوثر است
آب در دستش طهورا می‌شود
ذوالفقار حیدری دارد به کف
منتقم بر خون زهرا می‌شود

محمدحسن مداحی

من نمیدانم کجای قصه گیر افتاده ام

من نمیدانم کجای قصه گیر افتاده ام

یا چه کردم کین چنین از یار دور افتاده ام

من نمیدانم کجای ره تو را گم کردمو

کز بهشت بوسه های تو جدا افتاده ام

خواب و رویاهای تو من را چنین غافل کند

با خودم روی زمینی من اسیر افتاده ام

من نمیدانم تو واقعا هست بودی یا که نیست

ای امید بی کسی هایم ز پا افتاده ام


شقایق علافیان