ازدیارخیام امده ام

ازدیارخیام امده ام
ازشهرعاشقانه ها
زخمی عشق ام
کسی  درسینه اش
خیالم راحبس می کند
مانند مرواریدی درصدف
وخاطرت
نسیمی می شود
که درصبح نیشابور می وزد


سید حسن نبی پور

آن روزها زود گذشت

آن روزها زود گذشت
زیرباران با پای برهنه
بانسیم صبحگاهی
برفرازتپه هامی دویدیم
وباعبوراز کوچه های باریک
به خانه می رفتیم
و می خندیدیم
شوق برگونه های ما
زیبا می بارید
شعرهابی جان
محتاج نوازش مهر
محتاج نگاهی سرشارازعشق
آری ان روزها
درنیشابور
چهارفصل زیبا بود
تابستان گرم را
شنا میکردیم
در حوض خانه ی مادربزرگ
تن رامی سپردیم
به زلال آب
افسوس
این روزها ازترس
ونگاههای هیز
لباسی ازوحشت
بر تن هاکرده ایم
ودرعمق وجودمان
باحسرت های گذشته
در خوابی عمیق فرو رفته ایم
باطلوعی دیگر درتکرار زندگی

سید حسن نبی پور

کاش درابتدای راه

کاش درابتدای  راه
دانش آموزی بودم
ودرس میگرفتم از زمان
بابا مثل آب خوردن
نان می آورد بر سر سفره ما
وقتی خستگی را
بر بالش شب  می گذاشت
 کاش  جهان برمدار عدل میچرخید

سید حسن نبی پور

دستِ باران گر چه نعمت بود از بالا ولی

دستِ باران  گر چه نعمت  بود  از بالا ولی
دل بریدن از کبوترها  برایم  ترس  داشت
آن به یکباره پریدن ، شاخه ام را خم نکرد
بر تنم روئیدن گلهایِ صبرم ، درس  داشت


سحرفهامی