بار دیگر سر به آتــش می برد ققـنوس عشق

بار دیگر سر به آتــش می برد ققـنوس عشق
تا که آرام دلــش را پـُـر کـُـند فانــوس عشق
کار آتش دل سپردن در نیـستان چــون شود
شمع جانی را برافروزد دراین قامــــوس عشق
چون خلـــیلی بت شکن باشد اگر محــراب او
جا به جا سرمی نَهــــدهرجا رود پا بوس عشق
انــدر این معنا چه یابی گــــر چه دریا قامتش
جرعه نوشـــی میکندباری ازاین قـُدوس عشق
خادمـی آمــد در این میـــخانه تا راهــی شود

بر سبو جامی زند تا پَرکـِـــشد مـَـرئـوس عشق
دل نـــدارد هرکه چون مسرور ماعاشــق نشد
جز به آهــــی ره ندارد آنکه شد محبوس عشق
دل به جنبان تا ببیـــنی شُـعـله را بر قامـــتش
بار دیگر سر به آتــــش می برد ققـنوس عـشق

احمدمحسنی اصل

در دامِ تو افتادم، هیهات عَجب دامی

در دامِ تو افتادم،  هیهات  عَجب  دامی
تو روشنی ماهی  ، هیهات عَجب ماهی

اِمشب شب ما باشد ، صَد بوسه ز لب باشد
این راز  نَهان  باشد ،  هیهات   عَجب  رازی

در حلقه ی عُشاقت من رِندم و  سر  مَستم
بر ساز تو میرقصم ،  هیهات  عَجب  سازی

مَجذوبم و مجذوبم ، مجذوب تو و نامت
تو شاه  دل مایی ،  هیهات  عَجب  شاهی

علی کرمعلی

رفتیم ببینیم که خورشید کجا رفت

رفتیم ببینیم که خورشید کجا رفت
مهتابِ شب تیره ی ما رفت چرا رفت

طعمِ سمنو بر لب ما تلخ شد امسال
نوروز کجا رفت کجا رفت کجا رفت

آن سکه چه شد سیب چه شد سبزه چه شد آه
در محفلِ ما شمع چرا از کف ما رفت

آلاله ی پرپر شده ی فصل بهارم
چون باد صبا آمد و چون باد صبا رفت

آتش زده او جمع پریشان شده اش را
وقتی که به لبخندِ رضا سویِ خدا رفت

وقتی که پریدی و به پرواز رسیدی
از خانه ی ما سایه ی آن مرغ هما رفت

خورشید اگر رفته پسِ ابر نهان است
گرمای رخش هست مرا نور و صفا رفت

میثم علی یزدی

اشک شبانه ام به دامن تمنا چکیده ام


آهم که بی نصیب بر آرزو ها کشیده ام

شمعی نداد روشنی به شب های بی فروغ
سوختم به بالین خویش ورنج ها بدیده ام

تندی بکرد دهر با روز گار ما بسی
با هر زهر خند او چو دیوانه ها خندیده ام


حاصل نشد هم نشینی سوته دلان ولی
به شب نشینی آنان رشک ها ورزیده ام

طوفان شود نسیم به دل ز شور بختی ما
در حیرتم از این چرائی و لب ها گزیده ام

آهی ، نگاشته اند سر نوشت از روز اولین
گفتم من هم از قضا وقدر سخن ها شنیده ام

عبدالمجید پرهیز کار