نازنینم
بگذار دراین واپسین لحظات
بغض های سنگین وسرکشم را
بی وزن
وخیس بر پوست این شب
سیاه بنویسم
یک شعر
سپید
رضافرازمند
مهربانی ها کجا شد وای وای
یار من از من جدا شد وای وای
دیدمش با دیگری خنده کنان
قلب من هم بی صدا شد وای وای
گفت میخواهد مرا اما چه زود
گفته ها باد هوا شد وای وای
روزگار شاد و خوشحالم رفیق
عاقبت ماتم سرا شد وای وای
آنکه عمری از خدا میخواستم
بر یکی دیگر عطا شد وای وای
گرچه قلبم مثل آهن بود حیف
چهره اش آهن ربا شد وای وای
سوختم آتش گرفتم از غمش
زندگی من فنا شد وای وای
خواستم یادش کنم در شعر خود
شرح حال بینوا شد وای وای
مجید سروری
در حسرت دیدن قهوه چشمانت ماندم
در میان نخل ها به دنبال خرمایی موهایت گشتم
درمیان گل ها به رنگ لب هایت را ندیده ام
در اعماق اقیانوس ها در پی مروارید چشمانت رفته ام
در ساحل ها به دنبال صدف ناخن هایت بوده ام
هر گوشه از طبیعت بوی تو را میدهد
حتی نیلوفر ها هم مرا به یاد تو می اندازند
اما اکنون ، قهوه ام سرد شده ، نخل ها سوخته اند
گل ها پرمرده شده اند ، اقیانوس خشک شده
ساحلی وجود ندارد و طبیعت من در دنیای دیگه ای به سر میبرد.
فاطمه صفری
آن گونه ی سوری من
شد پنهان ز شوری من
دانی که چه گویم جانا
چشمانم کور شده است
آنیتا رستم پور
دلم را می دهم شاید دلآرام جهان آید
همی آرام دنیایم زکوی دلبران آید
به سویش می روم آنجا که آرام جهان گیرم
دراین افسون شیدایی،بهار عاشقان آید
عبدالعلی نظافتیان