هرچه روشن‌تر شدی، شد سایه‌بانم بیشتر

هرچه روشن‌تر شدی، شد سایه‌بانم بیشتر
تا که وقتم صرف باران شد، زمانم بیشتر

زیر پایم موج دریا یا که ابری تیره است
چون‌که دل شاعر شده، اندوه جانم بیشتر

قول دادم تا فقط در شعرها باشد غمم
هر چه از غم کم بگویم، هم‌زبانم بیشتر

راوی شعرم کنار خاطرات کهنه‌ است
چون‌که غمگین‌تر نوشتم قهرمانم بیشتر

هم سکوتم باعث اندوه شد، هم صحبتم
از پریدن خسته‌ام از آشیانم بیشتر

من سر از خود در نیاوردم، تو در می‌آوری؟
هر که بامش بیش، شاید آسمانش بیشتر

مردنم حال قشنگ غنچه‌‌های کوچک است
با خیال مرگ، حس جاودانم بیشتر

خواستم از تن بمیرم چون‌که مریم‌ گفته است
پیرهایم کشته شد اما جوانم بیشتر


سارا خراباتی

چو همان باد خروشان بر تنم

چو همان باد خروشان بر تنم
جنبه بر یار خروشان برسرم
من ز جا خوانده ام این روز را
گر ببارد نور آیینه سرم
گر دروغ گوید از راست گویی
من نباشم ز تن بد گویی


امیرحسین موسوی

هرچند، من از دود غمت، بی ریه هستم

هرچند، من از دود غمت، بی ریه هستم  
من عاشق این چالش و این حاشیه هستم

تا بار دگر آمدنت را بنویسم
من منتظر سبزترین ثانیه هستم

بی عشق، دلم قاعده ای خاص ندارد
عمری پی اثبات همین فرضیه هستم

تا این غزل ارزانی چشمان تو گردد
بی واژه، به دنبال دو تا قافیه هستم

با من بگو از بغض گلوگیر نگاهت
تا محتشم این غم و این مرثیه هستم  

هرچند اگر خوب مرا بنگری؛ انگار
چون عکس غم انگیز یک اعلامیه؛ هستم


محمدحسین حیدری