در بحث عشق و عاشقی مجنون شیدا می‌شود

در بحث عشق و عاشقی مجنون شیدا می‌شود
از درد بی درمان عشق درمان هویدا می‌شود
هر دم به عالم گفتم و اما ندادن دل به حرف
در درس عشق باید نوشت الله پیدا می‌شود


علی مداح

شبِ من بی تو به پایان بشود،میمیرم

شبِ من بی تو به پایان بشود،میمیرم
سفَرت عاملِ هجران بِشَود ،میمیرم

نخَرَم نازِ طبیبان، اگـــَــرَم تب دارم
مَرَضم  بی توکه درمان بشود،میمیرم

خبرت هست ک اعجازِ بهارم هستی؟
ته این قصه زمستان بشود،میمیرم


ابر غمناک حسادت،به سرَم میبارد
نظَرت پرتِ رقیبان بشود میمیرم

شده ام آنکه  تمنای تو ،بردل دارد
چکنم عشق تو کتمان بشود میمیرم

همه خوبانِ جهان را تو سزایی،اما
غیرمن هرکه تورا جان بشود میمیرم

و به دریای نگاهت،که خدا میداند
صدفی پیشِ تو عریان بِشَود ،میمیرم

راضیه آملی

قابِ شعرم را قلم با اشکِ خود ، تر میکند

قابِ شعرم را قلم با اشکِ خود ، تر میکند
مرغِ دل را ظالمانه، بی تو پر پر میکند

رنج و محنت را نوشتن ، چاره سازِ ما نبود
زان قلم، با خِش خِشَش ، در قلب خنجر میکند

خِش خِش: صدایی که مداد هنگام نوشتن ایجاد میکند

محراب علیدوست

از شاهکارِ چشمانت

از شاهکارِ چشمانت
واژه
واژه
شعر و فریاد و آرزو شدم

پیچید
مه دلتنگی
بر کوچه های بی عبورِ قلبم

پُر شد
دیدگانم در قابِ اندوه
از شبنمِ لرزان
حسرت

آویختم
نگاهم‌ را
به انتهای کوچه ی شب زده ی

عشق
بلکه بیابم
نشانِ آرامش

دریغا..

قصه این شد
دلمرده و تکیده و مبهوت
در خلسه ی افیونِ درد
شَوَم تسلیمِ
سکوتی
که سایه ها نیز
در ذهنم
قدم می زنند

گویا
کسی در من مرده است...


فریبا صادق زاده

جایی راکه من سرگشته‌ام گردشگاه درنا است

جایی راکه من سرگشته‌ام گردشگاه درنا است
اسمی راکه من دل بسته‌ام منزلگاه برنا است

پیچیده است بوی درختان تنومند سبز عشق
در پارکی نشسته‌ام که او را هم در سکنا است

طبعی را که شعرم همرنگ وجودم گشته نیک
می بوسم از زیر پاهایش که نقش رویا است

تاریک میشود هوا ودنبال پروین هم گشته ام
خوشه های دلش رابچینم که جایش زیبا است

باشاعری هم کیش شدی و ولکن ماجرا نیست
مجنون را هم ستایشگر و لیلی را شیدا است

با ادب باش وقدم روی چشمانم نه دراین عالم
در این عالم بعشق تو آسمان را هم غوغا است

قهرت را برای کیست بشکن آن غرورت را لیک
چند روزی زنده باشی که عشقت را سودا است

از حال دلم مپرسی که گناهی کرده باشد افکارت
افکارکهنه ات رابریز به دور که درد دلت آرا است

آمدی و عاشقت هستم و ترک مجنون کرده ای
وای بحال مجنونی که آه دلش هم به بالا است

کاری به کار تو هم ندارم و حلالت کرده ام و نیک
دانسته ای که غم و غصه من هم به افشا است

سنگیست قلبی که بگذار بماند به حالت سنگ
یک روز نرمش خواهی کرد که پیش یکتا است

ترک از روی تو نخواهم کردکه قیامت باقیست
خدا را هم به محکمه کشیدم که تا فردا است

با جعفری عهدی بسته بودی تو فراموشش مکن
فراموشت نخواهد کرد روزی را هم که پیدااست

علی جعفری