دست هایت می دهدبوی نوازش بازهم

دست هایت می دهدبوی نوازش بازهم
شامه ام را می برد دنبال خواهش بازهم

بین ما گاهی شکر آب است اوضاع خیال
فکر کن مانند من گاهی به سازش بازهم

بیشتر فکر منِ افتاده از پا  باش،که
می رود قندم به سرعت رو به کاهش بازهم

مثل دریا بازکن آغوش خودراروی ماه
تابتابد بر زمین هنگام تابش باز هم

می رسد فصل خزان مرگی برای باغ دل
می رسد آوای ناهنجار خش خش بازهم

انتحاری می زنی با چشم قاتل پرورت
بر سپاه سوریه مانند داعش بازهم


قدرت الله شیرجزی

عاقبت گل می دهد با خون دل این خارها

عاقبت گل می دهد با خون دل این خارها
سنگ چون خاکی شود با چک چک اصرارها
می رسد هنگامه ی سیل نزول رایحه
می گشاید فصل نو در منظر پندارها
بار دیگر ماه نو دربرکه جان خواهد گرفت
ای غبار آلوده ای آیینه ها انگار ها
در کویر خشک و سوزان مژده باران جداست
تا به سرچشمه بود دام سرابی بارها
گفته بودی می نوردی تا سحرصحرای شب
ساکن سایه مشو در پشت این دیوارها
کار من رفتن به زیر ریزش دیوار شک
کار تو بیرون کشیدن از دل آوارها
مدتی باران نبارد فکر خود اتش زنم
می کند عشق مرا این آسمان انکارها

عباس رحیمی

سایه‌ات بر دل من روشنیِ جان شده است

سایه‌ات بر دل من روشنیِ جان شده است
عشق تو باعث آرامش و ایمان شده است
هر کجا نام تو را بر لبم آوردم من
لحظه‌هایم همه لبریز زِ عرفان شده است


علی مداح