نه عهد خود شناسی و نه پیمان
کنی جاسوسی از مِرکل چه آسان
مبارک یا که که مُرسی هم ندارد
تو شیطانی و شیطانی و شیطان
محمد فاطمی
باغبان وقت وداع با گل و بستان شده است
رنگ در رنگ عجب برگ درختان شده است
زلف پر چین عروسان چمن باد خزان
داده بر باد که شمشاد پریشان شده است
دست رنگین برون آمده از شاخ چنار
گوئی در باده انگوری غلطان شده است
برگ رَز رنگ برنگ ریخته در بستر جوی
خوشه ها حبس خُم ِ باده پرستان شده است
نسترن کرده جدا جامه ی گل از برِ خویش
پیش چشم همه بی دغدغه عریان شده است
بید افتاده به سر در گذرِ آب روان
دست و پا میزند از آب هراسان شده است
باغ سیراب ز میخانه مگر گشته که سرو
کج کله کرده و در دسته مستان شده است
چشم بد دیده مگر نرگس نوروزی باغ
که چنان دیده چنین دیده بی جان شده است
شمع در باغچه دانی نکند شعله چرا؟
چون که یکبار دگر شمع شبستان شده است
بوته ی گل که بدادست گل و غنچه ز دست
تیغ آورده برون وارد میدان شده است
آدم از اینهمه نقش بر ورق برگ چنان
عقل گم کرده که سر گشته و حیران شده است
بوسه ی پرچم و تخمک که بهاران میرفت
حاصل اکنون به سر شاخه نمایان شده است
میوه ها رنگ به رنگ بر سر هر شاخه سوار
غافل از دست چپاولگر انسان شده است
این خزان میگذرد باز بهار است و خزان
تا زمین وارد منظومه ی گردان شده است
ای دریغ از گذر عمر که بر گشت نداشت
رفت اگر رفت دگر از تو گریزان شده است
جعفر تهرانی
دنیای همه بیماری است
چاله ها وسرعت گیر ها
روی روان ما عین اسب بی نعل
راه می روند
ردپای است برای دارایی صنعت گران
منوچهر فتیان پور
روی من حساب کنید
وقتی دلتان گرفت
تازه جزء دوستان مهربانی می شوید
اگیب مهربانی بیست و چهار ساعته آماده خدمات است
دقت کنید شماره اشتباه نگیرید
داد و فریاد کنید
منوچهر فتیان پور