خوب من
آنهنگام که در پس ِ نگاهم اندوهی مدام ،
امید را از دستان خاطرهها میربود،
باوری وهم آلود
بر سهتیغ ِ پرتگاه سقوط
رفتنت را واژه واژه می سرود
و من در پسکوچه های بُهت و انزوا
غوطه ور در سراب ِ سکوت،
به تقدیرم میاندیشم
خوب ِ من
انچه آرام آرام در سینه ام جان میسپارد
عشقی است نافرجام
در ابعاد زمان ، سر در گریبان ِ خزان ،
که بغض ِ مرا گره میزند به
قلب پر از درد ِ فراغم...
امیر هنردوست