رنگ افق گشته مسی ز مهر تابان تو

رنگ افق گشته مسی ز مهر تابان تو
گلشن آیینه بود فصل بهاران تو

لاله به شکرانهٔ باران بهاران به کوه
خم شده در پیش تو و جلوه رضوان تو

گُل به گل افتاده ز مستی، تو ببین مستیش
بلبل شیدا بنگر، نغمه زن خوان تو

قاصدک و شاپرک و زنجره‌ها از شعف
حور و ملک، چرخ و فلک واله و حیران تو


سبز شده دشت و دمن، کوه و کمر لاله گون
هرکه برد قسمتی از سفرهٔ احسان تو

فروغ قاسمی

رنگ چشمانِ قشنگت نَرَود کزیادم

رنگ چشمانِ قشنگت نَرَود کزیادم
ترسم آخر ز جفایت بَکَنَد بُنیادم

دل سپردم به تو من تا که شَوَی
دلدارم
کن مدارا به دلم تا نَدَهی بربادم

بهرصیدم همه صیّادجهان صف
بستند

بادوتاچشمِ قشنگت توشدی صیّادم

دامها بر سَرِ راهم شده بودپهن امّا
بینِ صددامِ دیگردامِ تومن،افتادم

من که شیدایِ دوچشمانِ قشنگت گشتم
کی توای مه زمحبّت بکُنی دلشادم

تابه کی چشم به راهت بنشینم
دلبر
جان که آمد به لبم کی تو رسی فریادم

منکه مفتونِ تو گشتم به دو چشمت سوگند
ای نگارا نکُنی جور شَوَی جلّادم

تا(خزان)شیفته برچشمِ توشد
دلدارم
بین دگر کز غَمِ از هردوجهان آزادم

علی اصغر تقی پور تمیجانی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

♡M♡

نـوبـهـار زنــدگـی دیـر آمدی پاییز شـد

نـوبـهـار زنــدگـی دیـر آمدی پاییز شـد در زمسـتان شـعـرِ گــرم از عشق تو لبریزشد
آتــشِ اَشعارِ من در جـــانِ تو رخنه نکرد هم نـوای نـای مــن آن نالۀ شب خیز شد
قــطره ای بـودم که قلب سنگ ها را میشکافت عشقِ ویرانــگر شدم دریا زِ من سرریز شد
عشقِ معصومی که مهرآزینیِ این جام بود مِی زد اندر کــــارزار عــاشقـی خـونریز شد
مَحـرم و مـُجرم یـکی بـودنــد از روزِ اَزل این یکی مطلوب، آمد آن به اُفت و خیز شد
عشق مُجرم شـد به جرمِ عاشقی اندر جنون حکمِ او در مـحکـمه بر دار، حلق آویز شد
دردِ عشقم را طبیبی گفت: تفسیری چنین مرهمِ زخمِ دلت، تبعید و هم پـرهیز شد
همچو یوسف مشتری در شهر کنعانم نبود قسمتم یک عمر ماندن در کفِ کاریز شد
عاقبت بعد از هزاران سال بیرون آورند رونق بازار بین بَه بَه چه شور انگیز ش
د
این مسیحا دَم که در بازار مصر، حراج شد یوسف کنعان به پیشش تحفه ای ناچیز شـد
جان من در جلوه گاه عشق آتش می گرفت خاک من بر باد در دریا به شب تب ریز شد
کس ندانست این سکوتم هر نفس فریاد بود کس نمی خواندم که رازم شعرِ روی میز شد
می روم با کوله بار عشق، با خون بر جگر مـِی، بـریزم سـاغرِ هـر کـو که پندآمیز شد
من رها گشتم زِ عقلی که جنونم را ندید عشـق در ایـن مـاجرا اسرارِ سحر آمیز شد
فصل عاشق گشتن و فصل بهارِ شعر و من نـوبـهـار زنــدگـی خوش آمدی پاییز شـد

نعیمه مرسلی

آرزومندم که

آرزومندم که
با تو باشم شب و روز
با تو باشم همه دم
با تو باشم همه جا
با تو باشم همه وقت
به امیدی که ترک بردارد
با شکر خنده‌ی تو
چینی نازک تنهایی من
و دلم مست نگاهت بشود

سرگذاری تو به زانویم و پس
بکند شانه سر انگشت نوازشگر من
خرمن موی چو یلدای ترا
بکُنم سیر نگاه
رُخ مَهسای ترا
تو اگر قهر کُنی
کاسه‌ی شوق دلم می‌شکند


رحیم سینایی