یکبار دیگر چشم از تو برنمیدارم
جز تو از این دنیا و آدم ها بیزارم
تا جان در این جسم است باور کن
من عاشقت هستم بدون تو بیمارم
محمدرضا امیرخانی
هاتفی در خو ابم آمد و گفت:شعر بعدی نامش این باشد
رستخیز ققنوس
و من اما گفتم:
تو که هستی؟
نامت؟
از کجا آمده ایی ؟
گفت :خموش
تو نخواهی دانست نامم را
هر چه گفتم هر چه کردم
نگفت نامش را
و با لبخندی دور شد از من
و در آخر گفت:
یادت باشد
رستخیز ققنوس می باشد
نکند زیر قرارت بزنی
و بر گونه ی من یادگاری
نشاند
از بوسه ایی
دور شد از بر من
و من اما ماندم
در نگاهی که هنوز
در خا طرم مانده از او
عطر و بویش که هنوز
در اتاقم به مشامم
آید
و لبخندی که پنداری
نور خدا در آن جاری بود
و کلامش که به من
سرگردان
آرامش خاصی می داد
چهر ه اش زیبا بود
به زیبایی. فصل بهار
قد رعنایی داشت
به رعنایی سرو چمان
و چشمانش آه چشمانش
مثل دو جواهر یا الماس
در رخ زیبایش
جلوه ی خاصی داشت
بعد از آن خواب
من ماندم و قول وقراری
و نامی که برایم آشنا بود
رستخیز ققنوس
شاید نظرش این بود
که ای غافل به خود آی
آنچه که دنبالش می گردی
در خود توست
چشم دل باز کن و
خود گم کرده ی خود را دریاب
همه جا را بنگر
از دل خویش
مثل یک ققنوس
پر و بالی بزن و همه جا را
آتش زن
تو بدان خاکستر تو
رستخیز ی خواهد بود
از برای بیداری
یا شروعی تازه
شاید آری شاید
تو همان ققنوسی
که نمی دانی
رستخیز ی از برایت
باشد
رستخیزی که هر که را
طالب نیست
این بار تو را می طلبد
تو که در دل خویش عشق عزیزی داری
بی گناه بی خطا
بی هوسی
عشقی کز برایش پایانی نیست
آه یادم آمد
من در آن خواب او را
هم دیدم
که لبی خندان داشت
از دور نگاهش کردم
و تنها
نام شعرم را
به او گفتم و او راهی شد
به کجا؟ نمی دانم
اما او در خوابم با من بود
آی چه خواب زیبایی
یار در کنارم و
هاتفی غرق سخن
که پنداری سخنانش
شکرین بود و شیرینی
خاصی داشت
از برای من شوریده
قصه ایی داشت
یا که شعری
به نام ققنوس
رستخیز ققنوس
آری
شیدا جوادیان
... گمان میکنم
گاهی تو
میسپاری به شب
که من
چنان یادِ تو و
دلتنگِ تو باشم
که نتوانم
در خانه بمانم
مروت خیری
با مـرگ هـم هــوای دلـم خَـوش نمی شــود
ســودابــه ای ، فــدای سـیـاوَش نمی شـود
عطـــرِ بهـشـتــی ام اگــر از عَـــرش آوَرَنـــد
همچـون نسیـمِ مـویِ تـو دلکَـش نمـی شـود
حـتــی فرشتـــگـان هـمــه نقـاشــی ات کنند
هـرگــز بِســانِ رویِ تـو مَــه وَش نمـی شـود
اکنــون تـویی کـه کُنــجِ مَـــزارم نشـستـه ای
تـیــــرِ کَـمـــانِ تـــو ، تـــنِ آرَش نمـی شـود
شیـرینِِ جـانِ مـن نفـَـسَــت جـاودانــه بــاد
فرهــاد مُــرد ، قلــبِ تـو ، رامَـــش نمی شـود
اکنـون ، فــراق ، دوزخ و اِکسیـرِ عشـــق هـم
آبــی بــرای ایــن هـمـــه آتـَـــش نمـی شـود
آســـوده بـاش جــانِ دلــم قلــبِ خستـــه ات
از یـــادِ ایــن فِســـانـــه مُشَـــوَّش نمـی شـود
جمال الدین بخشنده