ندا آمـد شــبی از اسـتخوانم

ندا آمـد شــبی از اسـتخوانم
بگفت حرفی رساتر از زبانم

بگفت ای صاحب این جسم و پیکر
شنو این نکته ها را از دهانم

ببین ایام بعد کودکی را
به خاطر آور آن سرو جوانم


ببیـن بـا قـد و بالایم چـه کردی
چه آوردی به افکار و روانم

گهی خود را چو رستم جای دادی
نکردی تو مراعات توانم

بدادی بار سنگینی به دوشم
گمانت چارپایی چون خرانم

جــوان بــودی و دوران جهالــت
کنــون دانــی چــه ایامـی گرانـم

قرارم را هدر دادی، از این پس
مدارا کن ز فریاد و فغانم

کاظم بیدگلی گازار

کار عشق است تا عاشقی دیوانه شود

کار عشق است تا عاشقی دیوانه شود
مست بی خود اگر ساکنِ میخانه شود

کار عشق است گر تا گلویت گیر شدی
عاشقان با نگاهی سرد زولانه شود

هر کجا بود عاشق که غم آزار شده
عاقبت با قلم حق خدا افسانه شود


هر کسی از غمِ عشق هر جایی برود
عاقبت غرق این دام آگاهانه شود

کار عشق است یارت اگر مغرور شده
یار با یار در این قصه بیگانه شود

هر کجایی که رسوا به غم یار شدی
پس بدان داستان دل نقل هر خانه شود

سجاد اوسیانی

آن دلبر من بر دل من کرد کمین

آن دلبر من بر دل من کرد کمین
دلبر شده دلبر شده دلبر شده این

لکنت بگذارد که بگیرم چه عجب
اسمش که فقط من به زبانم نمکین


احمد عارفی

پرده دری می کنیم در هوس روزگار

پرده دری می کنیم در هوس روزگار
هیچ نماند جز او هیچ نیاید به کار

جمله پریشان شویم درعوض اختیار
بار نیارد جز او کاه نبیند بهار

راه چه بد می رویم بعد همه انتظار
ناز نباشد جز او در طلبش بیشه زار

عقل بدو می بریم گر نزنیم بیگدار
گنج نباشد جز او رنج ببر بی شمار

سر به کجا می نهیم یار نباشد چو یار
مهر ندارد جز او عهد نهد پایه دار

دل به کجا می بریم در طلب این آن
جان نباشد جز او ساقی پیمان گذار

سید علی موسوی

در سفری کوتاه

در سفری کوتاه
عاشق جاده‌ی بلند
من ،تو
در مسیر
می رویم
تا انتهای شک
مگرچندبهار باقی مانده
تا مقصد ابدی...

سپیده رسا