سجده بر حضرت یار اوجِ عباداتِ من است

سجده بر حضرت یار اوجِ عباداتِ من است،
بی شک این ناب ترین لحظه ی طاعات من است.
در قنوتم به جز از عشقِ تو یادی نکنم،
دوستت دارم و این جمله مناجاتِ من است.
باده ی عشقِ تو نوشیدم و دیگر پس از آن،
شهدِ شیرینِ لبت طعمِ خراباتِ من است.
نادرِ عرصه ی عشقم همه جا در پی یار،
کنجِ آغوش تو از جمله فتوحاتِ من است.
به چه تشبیه کنم چهره ی زیبای تو را،

یوسفم وصفِ تو والای خیالات من است.

رسول عسگری

یک نَفَس عطر خدا را به دَمی می طَلَبم

یک نَفَس عطر خدا را به دَمی می طَلَبم
می عرفان و طَلَب را به لَبی می طَلَبَم

با دو دَستَم به دُعا و به مُناجات به شَب
شُده ام بَنده دَرگاه خُدا و تَبی می طلبَم

حسین یونسی

من آشکار و پنهان برایت می سرایم

من آشکار و پنهان برایت می سرایم
من از دور نیز قصیده چشمهایت را به نظم می کشم
من از صبوری به دیدارت قناعت عشق را روزه می گیرم
اگر به بوسه نیامدی،اگر به آغوش نرسیدی بهتر
چونکه تصویر آبیت زلال تر اززلال از هر کدورتی مانده است
چه بهتر که سیراب نشدیم تا بند موجهای وجودمان موسیقی رهایی بنوازند
من که تورا از فاصله لذت می برم این چیز کمی نیست.

ابراهیم سهیلی

دختری که ماه چهارده را به خود نوشیده بود

دختری که ماه چهارده را به خود نوشیده بود
شعله از خورشید هم خنده از گل چیده بود

رقص گیسو در رخش پرواز ابری تازه زا
برق صد اختر به چشم توتیا تابیده بود

در گلویش جای آوازی رها با شعف دل
خورده بغضی کیمیا با رخت آه خوابیده بود

در ضمیرش باوری در سوگ نشسته از ریا
عمری فریاد شکسته در گلو خشکیده بود

زین همه اندیشه های کهنه پا از طالبان
همچو پروانه به تار عنکبوت پیچیده بود

سنگ می‌زد سایه های بی حیا را در نظر
لب به دندان می‌کشید مردانگی کم دیده بود

حجمی از عشق بود و رفتن های بی حساب
وقتی دست بر ماشه خیابان دیده بود


عباس سهامی بوشهری