دل، جام میطلبد ز میخانهی امید
خسته، قیام کرده به فریادِ ناپدید
عشق از نظر که بگذرد، پیدا شود چو ماه
پنهان میان سایه و روشن، هزار راه
مانا، بهارِ جان ز ره خواهد رسید
بر شیپورِ روح و امید خواهد دمید
آوازِ عشق در دلِ شب میزند طنین
ساجد، میانِ آینه، گم کرده هر یقین
ساحل، در آغوشِ غمِ موج، بیقرار
دریا، سرودِ آبیِ رؤیا، هزار بار
سیاه، آسمان و سفید، نغمهی قمر
نگارا، در دلِ شب، از عشق مگو گذر
وقتِ نمازِ عشق است، در کوچههای نور
هر کس به عمقِ شب نگردد، بمانَد دور
بر کنجِ دل، حدیثِ جنون را رقم بزن
چون موجِ بیقرار، به دریا قسم بزن!
ساجد فرهنگی