نامت تجلی گلهاست بانو

نامت تجلی گلهاست
بانو
مهرت گستره جان هاست
بانو
کلامت روح وروان است
بانو
سراغت را در محفل غم ها می گیرم
سوز اشکت سوختن جان است
بانو
میدانم وبر نمی آرم صدا
با تو یکی بی تو ندانم
بانو
در گلستان عیش هنوز
غنچه ها ی گل رقصانند
بانو
به تمنای نام ومهرت
بوستان عشق هنوز سبز است
بانو
بیا و لبخند هدیه کن
زین پس بهار خواهی دید
بانو

محمود علایی منش

دلم یک کلبه چوبی

دلم یک کلبه چوبی
هوای غرق در مه
کمی آرامش از جنسِ حریر بچگی‌ها
نوای ماکیان...
نجوای لالایی باران در فلوت ناودانی
و چای هیزمی
با قند یاد تو
از این دنیا طلب دارد
تویی که خوب می‌دانم
مثلِ پروانه ها هرگز
سراغ پیله‌ی خود را نمی‌گیری...

مهدی بابایی راد

دو رکعت گفتگو آورده ام حال

دو رکعت
گفتگو آورده ام حال

نمی گویم به سجده یا رکوع آن

نشینم روبرو
به ناله جویم احوال

چو بینم اخم و ابرو

بپرسی یا نبرسی حال من تو
جهان من شود نو


رضا شاه شرقی

فصل سرماست و گویی که بهار در راه است

فصل سرماست و گویی که بهار در راه است
بین بسی شور و شعف را ، چه کسی در راه است

شاپرکها به رقص آمده اند، بیرونند
همه جا فرش ز گل گشته و در ایوونند

بس فضا پر شده از عطر گل سوسنُ یاس
یادم افتاد به فصل درو و کشته و داس


آری محصول شما با کرم ایزد پاک
بین که سرکرده برون طبعِ گلِ لاله ز خاک

آه ز سرما و بهاری که بر آن غالب شد
در زمستانُ چنین فتحی ز آن ، جالب شد

با بهاری که مجالیست به دوباره زیستن
یاد پژمرده گلانی که در این بین نیستن

مهدی سنایی

شعر مصلای وجود

"تو همان افتضایی،
 که به بار نشسته ایی.
بارَت خیلی سنگین بود.
وکارَت،کارَت خیلی غمگین بود.
اشکمان درآمد، بی پرده اغوا میکنی
متعهد ترس ، راکب چموش،
پرتو افکن زیبایی
درپرسه به چشمان تو من وادار به عاشقی شدم .
این ارضاء خاطره است.
تو نیستی و خاطراتت تلقین بودن میدهد.
تو نیستی و ماهمه مسموم توایم.
بادلتنگی مبحوس،
مستمر حالم خراب است.
عشق مصلای وجود است.
نه دکانی مرتفع انبار زاحساس جمود
تا تو بدانی من آواره وحشی
رم کرده احوال تویم
این عشق با تو ستودنیست.



                   شعر مصلای وجود
               منصور   سیران  حصاری