شعله زنی مرا به جان گریه کنی بمان بمان

شعله زنی مرا به جان گریه کنی بمان بمان
باور من کجا شود قصه این قصه آن

زار مزن که عاشقم خون به جگر شقایقم
دست تو رو شده بدان قسم مخور مرا به جان


فروغ قاسمی

پدرم می‌گفت:

پدرم می‌گفت:
چون به شهر رفتی
مبادا
بوی آهن و سیمان
به جانت
فتنه اندازد
و قلبت را
که پاک است چون گُلِ مریم
به اعماقِ پلیدی‌ها
دراندازد


ما
از جنسِ چشمه‌سارانِ زلالیم
و شبنم
بر گُلِ سرخ

ما
بوی جنگلِ نمناک
بوی خاکِ باران خورده
می‌دهیم.


حسن حیدری

رسیدنم و رسیدنت

رسیدنم و رسیدنت
گره زد سبزه را به عشق
باشدبهاردل انگیز
شاهد پیمان ما


سیدحسن نبی پور

صدایم می‌کنی و نفست

اشک هایم را بارانت شست
غم هایم را. بارانت شست
درد هایم را. بارانت شست
رنج هایم را. بارانت شست
خاطراتم را. بارانت شست
دلتنگی هایم را. بارانت شست
اشتباهاتم را. بارانت شست
اما..... آرزو هایم را چه ؟
به گل نشسته اند. آنها را نمی شویی


علی عمارلو

ای رفیق بی ریا در کنارم هستی...

کلمه ای که در این هستی برایم از همه چیز مهم تر است...
ای رفیق  بی ریا در کنارم هستی...
عشق، دوستی،همدلی و یک رنگی را از تو  آموختم...
خشنود باشی من رستگار می شوم...
روزی که نباشی غم انگیز ترین لحظات زندگیم را میگذرانم...
وقتی نوازش میکنی و مرا در آغوش میکشی دیگر غم هایم را فراموش میکنم...
لالایی هایی که برایم خواندی...هنوز زمزمه میکنم...
کلمه ای که جادویی جاودانه است...
مادر جاودانگی همیشگی است...
دوستت دارم...


میلادسرلکی