اعمال ما،
بهشت و جهنم در دل میسازد؛
شیطان در سکوت درون،
مرز میان نور و سایه
را محو میکند.
سیدحسن نبی پور
درک نمیکند چرا حال مرا نگاه تو
میکشدم به قهقرا چشم زیاده خواه تو
گندمری نخورده ام سیب خیال کال بود
گاز زدم زبان خود از سرِاشتباه تو
شد دل بی گناه ازاین رنج قفس نشین چرا؟
باعث بی قراری ام نیست مگر گناه تو
سیصد وشصت روز سال پنجه کشم به روی غم
بلکه پس از ظفر رسم شاد به خیمگاه تو
پرده نشین نبوده ام هیچ زمان ولی شبی
غرق سکوت شد دلم از سر ِنور ماه تو
خاک سیاه گشته سبز گل زده باغ پنجره
بسکه تپنده بوده است حلقه به حقله چاه تو
لشکریان چشم جان در صدد شکار خود
حمله کنند صبح وشب یکسره بر سپاه تو
کشور عشق را شدی مرکز دلر بایی ام
تاج محل زبانزد است برسر پادشاه تو
خشت به خشت هستی ام بانفست بناشده
کاش که عاقبت شود خانه ی دل تباه تو
سایه ی سرو هم دلش لک زده مثل شاعرت
خواستنی است بسکه چون نرمی جان پناه تو
قدرت الله شیرجزی
به صبح روشن اندیشهات قسم آیت
که بودی آینه صدق و صفا آیت
زبانت شعله حق، قلبت از نور خدا
درون ظلمت غرب چون قمر آیت
به مجلس آمدی با لوحی از اسرار
که افشا کنی از نفاق غرب زده ها آیت
چون امام ره در میدان علم و سیاست
در سرنوشت تاثیری زحضورت آیت
ولیک خصم کینهتوز در کمینت بود
ربود از ما تو را بی امان آیت
اما در دلی که از حقیقت روشن بود
یاد تو همیشه جاودانهست، آیت
شهادتت نه مرگ که تولدی دیگر
درون سینه تاریخ ما آیت
یاد تو زنده است در دل هر ایثارگر
چون ستارهای در آسمان آیت
بود راهت چراغی روشن از ایمان
بابهشتی همرا شدی ز هر گام آیت
در دل شب تاریک، چون خورشیدی تابنده
برای ما تو همیشه جاودانی آیت
به دیالمه دلی بستی به عهد نور
شدی یار شهید ماجرا آیت
در خبرگان چو بر لوح ولایت گفتی
شد آن اصل ز بنیاد تاابد آیت
اگر نبودت ای حکیمِ صحن قانون
ولایت به راه توآمد به وطن آیت
تو بودی حافظ اندیشه انقلاب
درون جنگ نرم و حملهها آیت
قلم به دست گرفتی و فاش گفتی راز
شدی ترکش خورغرب زدهها آیت
نه خصم تاب دیدن حقیقتت را داشت
نه بود طاقتش ز رهینت آیت
نمیگذاریم که یاد تو روزی فراموش شود
که ما به تربیت تو زنده خواهیم ماند، آیت
در دلهای ما همیشه نامت خواهد بود
هر جا که باشیم نام تو همیشه ماندگارآیت
یاد تو در دل تاریخ همیشه زنده است
نمیگذاریم که ایثار تو به باد فنا آیت
هر نسل که آید، به یاد تو و راهت
در مسیر روشن حقیقت، خواهد ماند، آیت
عطیه چک نژادیان
خداوند عشقِ این همه من
نه ز ترس و پاداش و ز تن
همه باور همه لحظه همه او
همه آید همه آید ز یه سو
نه جهان فعلی و نه بعدی اش
نه بخواهد من که آید به کَفَش
نه ثواب و آفرین و بندگیست
او بخواهم او که اویَش خواستنیست
اگرم شاهِ ریارم این زمان
این لقب را هیچت از من ندان
اگرت رویت به روی من فتاد
ذکر او را بر کن سوارِ باد
سعی بر این دارم که بهتر میشوم
تا شکوه آفریدن نقش زنم
همه دارم همه خواهم بهر او
تو ز من عشق به ایشانم بجو
شهریار وقف رحمانی
اشک گِل میگرید بر خاکِ دلم، چون داغ و آه
میبرد از سینهام هر دم نفس، خاکِ سیاه
شب فرو میریزد از سقفِ جهان چون دود سرد
روح در من فرو میریزد از اندوهِ راه
ریشهام خشک است، اما خاطرم لبریزِ سیل
جاده میبلعد مرا با اشکهای بیپناه
محمد حسین زاده