دِلِ خودرا بسَپارم به تو دلدارشوی
همه عمرم تو مرا محرمِ اسرار شوی
چو بخواهم بدهم من دِلِ خودرابه کسی
دِلِ شیدا زتوخواهدکه خریدارشوی
منِ دلداده فروشندچویوسف به حراج
تو خریدار مرا بر سرِ بازار شوی
نگریزم ز تو چون یوسف کنعان صنما
چو ذلیخا تو اگر طالب دیدار شوی
نکند دل بسَپاری به رقیبم برَوی
تو مرا بار دگر باعثِ آزار شوی
نسَپاری به کسی دل،ندهی غصّه مرا
چه کنم باتو اگر موجبِ بیمار شوی
تو طبیبانه بیا در بَرِ من بهرِ علاج
که شفابخش مرا بر تنِ تبدارشوی
به(خزان)گربسَپاری تودلت راچه شود
چه خوشست گرتومرایاورغمخوارشوی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
تمنّا های قلبم را نمی خوانی ز چشمانم
نیا موزی تو شیدایی چرا ای ماه تابانم
توهسنی بیخبرکزمن چه آیدبرسرم بی تو
چنان ابری ز هجرانت نگارا اشک ریزانم
درآتش سوزد این قلبم زعشقت بیخبرهستی
به هر شب تا سحر گاهان فراقت کرده نالانم
به هرعهدی که بستم من به چشمانت وفادارم
ز بد عهدی تو ای دلبر چرا کردی پریشانم
بیا پیشم تماشا کن شدم مانند مجنونی
گهی گریان گهی نالان گهی کز غصّه خندانم
تومی گفتی به عهدت پای بندی تانفس داری
چرا از دل سپردن بر تو بنمودی پشیمانم
تو بشکستی هر آن عهدی که بستی بیوفاآخر
چه شد هنگام رفتن هم ندیدی چشم گریانم
چرا آتش زدی بر قلب شیدایِِ (خزان) رفتی
چه سازم با دلی پژمرده یک عمری نمیدانم
علی اصغر تقی پور تمیجانی
چه میشد گر تو با ما اندکی هم مهربان بودی
بجای ترشروییها کمی شیرین زبان بودی
نمی دادی عذابم رویِ آن نا مهربانیها
نمی کردی جفا با ما مرا آرام جان بودی
مرا با جور خود فانی نمی کردی در این عالم
برایم دلستانی با وفا اندر جهان بودی
مدارا می نمودی با دلم در عمر خود یارم
کنارم روز شبها ای نگارم شادمان بودی
زمستان چون بهاران می نمودی بهر ماای یار
اگرکزروی شوقی همچوبلبل نغمه خوان بودی
کجا پژمرده می گشتم چنین ای بی وفا آخر
که از بهرم نگارا گر تو همچون باغبان بودی
شدم مجنون ولی لیلا نگشتی در جهان بهرم
چه میشد بهرمن جاناتوعشقی جاودان بودی
دلی شیدا نداری تا بری لذّت تو از عشقی
بهشتی میشداین دنیااگرهمچون(خزان)بودی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
در کوچه هایِِ این دلِ شیدا چه میکنی
ای بی وفا در این دلِ رسوا چه میکنی
یک شب نشد جدا ز دلم خاطراتِ تو
اندر دلم بگو تو به شبها چه میکنی
کز یاد می بری تو مرا بی وفا ولی
از من نپرس با همه غمها چه میکنی
خونین دلم ز دستِ تو ای یار بی وفا
بیداد ها تو این همه جانا چه میکنی
گر می روی ز پیش من ای بی وفا برو
دیگر مگو به ما که تو تنها چه میکنی
گویی که دیده وصل به دریای احمراست
با سیل اشک چون شده دریا چه میکنی
نالم ز بخت خویش نشد یاورم به عمر
از بخت من بپرس که بی ما چه میکنی
هر گز نشد وفا بَنَما یی تو بر (خزان)
ای پُر جفا بگو که در اینجا چه میکنی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
دردل نشستی نازنین،ازدل مشویکدم
جدا
تاجانِ شیرینم کنم،بهرت من ای دلبر
فدا
روزی ترادیدم صنم،وابسته ات گشتم
چنان
ازمن کنی دوری توگر،گردم من از
عشقت فنا
کن یک نظربرحال من،دیوانه برعشقت
شدم
بنما مدارا با دلم ، جانا مرنجانی مرا
اندرجهان ای ماه من،هستی مرا آرام جان
ای مه ندارم من کسی،ناگه مکن مارا
رها
بادیدنت دلدارمن،بینی که مستم روز
شب
آن رویِ چون خورشیدرا،دیگرمپوشانی
زما
درمانِ هردردم تویی،همچون طبیبی
بهرمن
از بهر درمانم مگر، جایی شودپیدادوا؟
ازجان خریدارت شدم،دانی که شیدا
یت شدم
ای ماه تابانم بگو، با ما نمی سازی چرا
اندرفراقت مهربان،آرام کی گیرد(خزان)
پیشم نمانی تاابد،برما تو بنمایی جفا
علی اصغر تقی پور تمیجانی