یادت می آید دشت بیکران آن روز

یادت می آید دشت بیکران آن روز
خیال باد را در آغوش می گرفتی
گل های دشت را کنار چشمه سار
که سراسیمه عطرش را نفس می کشیدی؟
با سنجاقک ها حرف زدنت را که خوب یادم هست
با صدایت به زلالی آب
حالا بعد از این همه غلفت بی عبور
در مکالمه با بهار در مانده ام
گاهی در عبور از لحظه ها هم می مانم
واژه ها خیس دل سپردن است
و باز هم دیشب یک نفر خوابش برد

پای صحبت شب پره ها

احسان ناجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد