باور خویش را ببین تا به کجا کشیده ام
من عشق را از آن کسی که نیست آفریده ام
(چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل)
چه زخمها چه غصه ها چه دردها چشیده ام
من و خیال خویش را به حال خود رها کنید
که از زمان که از زمین که از همه رمیده ام
گرفته هاله ای ز غم , دوباره شعر های من
و پیله ای ز واژه ها به دور خود تنیده ام
بهار من خزان شد و گرفت رنگ بی کسی
منم درخت خشک غم , بریده ام ,تکیده ام
مرا که بود در سرم هوا و شور عاشقی
بیا ببین که بعد از این به کنج غم خزیده ام
شهرام_آذین