من شاعرم کسی نمی شناخت مرا
گمنامم اما به نام خدا می نازم
شادم که شعر میگویم
مثل پدر شعر از دل میگویم
خدا شعرم برای توست شعار نیست
قایق برای رفتن به دریا نیست
خدا تو میدانی دل به زمین ندادم
وقتی تو هستی بهانه ی پروازم
هر جا که نام تو آنجاست خدا
دلم بهانه ی غزلی دارد
شعر من اگه نمی ارزد
دلم بهانه ی تو میگیرد
میسوزم در آرزوی تو خدا
هر بیتم به عشق تو میگویم
این ارث پدر بود که
من هم شعر میگویم
زهرا سلمانی هرمزی