گویند
با یک
گل
بهار
نمیشود
من
اما
با
یک
بوسه ام
کویر
قلبت
را
لاله زار
خواهم
کرد!
شوکا صبور
اشـک میبارد زِ چشمِ تـا ابـد بارانیام
این شد آغـازِ تمـامِ بیسر و سامانیام
از فـراقِ یار , سـرگردانِ هـر میخانهای
تاسَحَرسرگشتهدر پسکوچهٔحیرانیام
تا طلـوع چهـرهٔ مـاهِ تـو هستم منتظر
باامیدیکهتوآخرسویخودمیخوانیام
کُننگاهیسوی کوی عاشقِخلوتنشین
تا ببینی هم نـشینِ , گـوشهٔ ویـرانیام
سـوی تو با دل بیـایم تا تمـاشایت کنم
گر بدانم بازهم از کویخود میرانیام
کَس نمیپرسدزِحال وروزِ پُر ازغصهام
من غریـبِ آشنـای جمعِ این مهمـانیام
هرکسی زخمی به جانِخستهٔحامیزند
چونبهپای عشقِزیبای تو منقربانیام
سلیمان محمدحسنی
دلبرنازمن بدان,ورد زبان من تویی
گل چه بود نگار من,روح روان من تویی
فکرخیال من شدی,تابه سحر عزیز من
بردل من نوشته ام,سرِّ نهان من تویی
رنج عذاب می کشم,گربروی تو از برم
در برِ دل بمان عزیز,قدرت جان من تویی
عاقبتم چه میشود,گرتونباشی پیش من
بی تو هدررود صنم,عمرگران من
تویی
ای گل ارغوان من,رحم نما به عاشقت
خاک رهت منم بدان,کون مکان من تویی
نام تو ذکر من بشد,روز شبم ثناکنم
ای گل سوسنم بیا,خاک جنان من تویی
روح روان من بمان ,کن نظری تو برنسیم
باغ بهشت من بیا,صبرامان من تویی
شهربانو ذاکری دانا
به دیوار دلم نشست
نه تار گیتار بود
نه تار و پود فرش
تارهای خیالی دوست داشتنش بود
به وسعت یک رشته نخ
می بافت و می بافت و می بافت
باورم شد هرچه را که ساخت
ولی او عنکبوت بود
و خانه اش بی دوام
ومن خوش خیال و عاشق و خام
وحید پاکرو