عاقبت پرتوی روی تو ز مشرق دم زد

عاقبت پرتوی روی تو ز مشرق دم زد
آتشِ عشق به ظلمتکدۀ عالَم زد
.
آخرالامر سلیمانِ جَم از لعلِ وجود
نقشِ مهری به نگینِ شرفِ خاتم زد
.
هر نفس بادِ یمانی وزد از گلشنِ قدس
خاصه اکنون که صبا از گل و نسرین دَم زد
.
سرخوش آن مست که از جامِ شرابِ نَبَوَی
بر سرِ رِخوَتی از رنج و خُمارِ غم زد
.
دفترِ عقل بشوییم به سرچشمۀ عشق
حین که بر مُصحَفِ گل آیتی از شبنم زد
.
آن حریفی که ز مسجد ره میخانه گرفت
با من تشنه جگر جُرعه ز جامِ جَم زد

عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ دلیلِ جدلیست
که مَلَک بر سَرِ سودایِ بنی آدم زد


محمود فریدون فر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد