رو به جنون آر که هوشیاران این شهر همه در خوابند
چشم فرو می گیرند که آفتاب نبنند
سفره هایشان کنج دیوار تنهایشان پهن است
پر و لبریز تر از دیروز ، رنگین تر از هر روز
حیات خانه شان نیست میزبان زاغ و هزار حتی یک فرزند
هوشیاران این شهر کیسه هایشان لبریز
نه نانی ، نه اطعامی دارند بر مرغ هزار روی شانه
نه شرابی دارند بر شاپرک روی دیوار
کل می کشند بر این هوشیاریشان بی ریا
اما تو رو به جنون آر
لی لی کنان دست آن دخترک مست گیر
تو مجنون قصه شو و آن دخترک مست لیلی شب
از کوچه ها شاد و خندان گذر کن
افسانه ها را کمی باور کن
برایشان از پشت پنجره قطار دست تکان ده
ماه صورتی اردیبهشت را تن پوش خاطراتت کن
چند گل زیبا از آقاقی یا که زنبق نقش سنجاقک سینه ساز
به داد این سرباز افتاده بر امتداد این دیوار کمی گوش ده
کام شیرینش شد تلخ افتاده بدست کدخدای هوشیار
شیرینش پیر شد پس تو نیز رو به جنون آر
که هوشیاران این شهر همه در خوابند
سکه های زرین می دهند تا ثریا تاج یکدیگر
عیش و نوشی نیست بر این بازی هوشیاران
هر چه دارند رویایشان هست به قاب این گوشی
نقش ، نه شعری نه آوازی بر این حیات ندارند
تو رو به جنون آر ، لی لی کنان دست لیلی گیر
مست شو ، مست شو
هوس را چو مرغ هزار دانه چین کن
هوشیاران همه در خوابند
تو رو به جنون آر صدای پایت همین نزدیکی هاست
غریبی نکن ، اینجا همه دیوانه ها بیدارند
چرا که هوشیاران همه در خوابند
حسین اصغرزاده سنگ سپید